درباره كتاب 'سلوک':
سلوک به نوعی مانیفست دولتآبادی در رابطه با زن و عشق است. قیس که نامش یادآور مجنون است از زن میگوید و مرد شرقی و درک انسان از عشق و روابط عاشقانه و این همه، نه با اندیشهی امروز و نه اندیشهی مجنون نظامی همخوانی و نزدیکی دارد. مرد، بیماری است گرفتار خودشیفتگی، آن هم از نوع روستایی و قرن نوزدهمی. او زن را پارهای از خود میداند و در عین حال موجودی که خدا برای خوشایند او آفریده است ... وقتی زن تصمیم به جدایی میگیرد، مرد به استاد تیغی سفارش میدهد که ذاتاً پتیارهکش باشد. و اینجاست که متوجه میشوی بار دیگر خوانندهی داستان زن اثیری و لکاته هستی و مردی که درونگراست و جز فلسفهبافی و دلسوزی به حال خود و شکوه از روزگار و مردمی که نمیفهمندش کاری ندارد.
... این داستان به نوعی شاید نامتعارفترین اثر «دولتآبادی» است. (خلاصه داستان از کتاب "نقدهایی بر ادبیات داستانی معاصر ایران" نوشته فرزانه کرمپور و مهری بهفر برگرفته شده است)