داستان با این جملات آغاز میشود:
"اگر طالب جوانِ محافظ میدانست تماس تلفنی باعث مرگش خواهد شد، هرگز تلفن نمیکرد. اما او نمیدانست. تماس گرفت و کشته شد.
روز 7 ژوئیه 2005 چهار بمبگذار انتحاری کولهپشتیهای حاوی بمب خود را در مرکز شهر لندن منفجر کردند. پنجاه و دو نفر کشته، حدود هفتصد نفر زخمی، و دست کم صد نفر برای همه عمر فلج شدند.
سه نفر از چهار بمبگذار از والدین پاکستانی مهاجر در انگلیس متولد شده بودند. چهارمین نفر متولد جامائیکا و تبعه انگلیس بود. او و یکی از بمبگذاران نوجوان بودند. سومین نفر بیست و دو ساله، و رهبر گروه سی ساله بود. همگی آنها شستشوی مغزی شده و مبدل به بنیادگرایانی بسیار افراطی شده بودند. البته نه در خارج از کشور، بلکه در قلب انگلستان و پس از حضور در مجالس خاص افراطگرایان و نشستن پای سخنرانان به شدت تندرو.
طی بیست و چهار ساعت پس از انفجار، هر چهار نفر شناسایی شدند و رد آنها در چند خانه داخل و حومه شمال شهر لیدز یافت شد. در واقع همگی آنها با لهجه غلیظ یورکشایر حرف میزدند. محمد صدیق خان رهبر این گروه بود …"