درباره كتاب 'طبقهی هفتم غربی':
پسرک با تعطیل شدن مدرسه دنبال کار میگردد. به پیشنهاد دوست مادرش برای پرستاری از نویسندهای پیر، پا به آپارتمان او میگذارد.
اما برجی که پیرمرد در آن زندگی میکند و ماجراهایی که در آن اتفاق میافتد چندان عادی و طبیعی نیست؛ از ابروهای بالا پریدهی خانمِ توی آسانسور گرفته تا نگاههای عجیب مرغ ماهیخوار!
داستان با این جملات آغاز میشود:
"توی طویله، قره قیطاس را در ردیف دوچرخههای دیگر گذاشت، قفل زد و راه افتاد رفت به طرف در شیشهای بزرگ قلعه. وقتی از پلکان پت و پهن که رفت بالا، دیگر پشت در این پا و آن پا نکرد تا خودش را توی شیشه کج و معوج ببیند و بخندد. صاف رفت تو و آنجا، نزدیک اتاقک قلعهبیگی ایستاد. دست خودش نبود، یکمرتبه ایستاد؛ انگار صدای جیغجیغوی مرغ ماهیخوار را شنیده بود که "کجا شازده؟" خیره شد به اتاقک قلعهبیگی، مرغ ماهیخوار را پشت شیشهی آن ندید. بهسرعت رفت به طرف تابلویی که نوشته بود "غربی" و انگشتش را روی دکمهای فشار داد که نوک علامتش رو به پایین بود. بعد نگاه کرد به بالا. دید "13" قرمز شد. روبرگرداند و باز نگاهی انداخت به اتاقک. هنوز از مرغ ماهیخوار خبری نبود ..."