درباره كتاب 'قاتل بیچهره':
ماکس، یک نویسندهی ناموفق، اما یک شهروند قانونمدار است. او، درست برعکس برادرش کاسمو که در بخش انفرادیِ زندان بیماران روانی حبس است، هرگز در عمرش هیچ جرمی مرتکب نشده بود. اما طی چند روز آینده مرتکب یکی از وحشتناکترین جرائم خواهد شد. فقط، خود او هنوز این موضوع را نمیداند ... اما برعکس خودش کسانی که قصد دارند تا دیر نشده او را بکشند، از این موضوع باخبرند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"سیزده جسد، یازده زن مورد تجاوز قرار گرفته، هفت جسد مثله شده، تعداد زیادی افراد ربوده شده و دو خواهر که طوری به میلهی شوفاژ بسته شده بودند که اگر آنها را بهموقع پیدا نمیکردند، در اثر گرسنگی، مرگ فجیعی در انتظارشان بود.
من تا اینجا درمجموع از کارم بسیار راضی بودم، درواقع اگر امروز ساعت 15:32 سر راهم از دیدن یک قربانی بیدفاع در شبکهی فاضلاب دچار آشفتگی نمیشدم، یک جنایت دیگر را به جنایتهای آن زن اضافه کرده بودم.
در ابتدا صدای زنگ تلفن را نادیده گرفتم؛ من معمولا سر کار که هستم، گوشیام را خاموش میکنم، اما امروز دوشنبه است و دوشنبهها نوبت من است که دختر دهسالهمان را از مدرسه به خانه ببرم، حتی اگر هم همسرم روی زمین باشد، زیرا او خلبان مسیرهای دور است و خیلی کم پیش میآید که در خانه باشد.
هرچند که من شمارهی روی نمایشگر را نمیشناختم اما ساعت و زمان تماس تقریبا درست بود. در این ساعت میبایست تمرین شنای یولا تمام شده باشد و احتمالا او با گوشی یکی از دوستانش به من زنگ میزد. بنابراین تصمیم گرفتم که نگذارم تلفن روی پیغامگیر برود و این خطر را به جان خریدم که بهمحض برداشتن گوشی به مرکز تلفن شرکتهای مختلف تبلیغاتی وصل شوم که با چربزبانی و بدون در نظر گرفتن اینکه از ماهها پیش حساب بانکی من خالی و موجودی آن زیر صفر است، قصد مجاب کردنم برای بستن قرارداد بیمهی تکمیلی، دندانپزشکی یا اشتراک کانالهای تلویزیونی داشته باشند ..."