درباره كتاب 'خونزاد (مجموعه نیروی سیگما - کتاب هشتم)':
فرمانده گری پیرس، فرمانده نیروی سیگما در ماموریتی با تاکر وین و گروهش همراه میشود تا در جنگلهای آفریقا به نجات دختر رئیسجمهور آمریکا بشتابند که حامله است و از سوی دزدان سومالیایی به گروگان گرفته شده است. اما پیرس حدس میزند که این غائله تنها با آزاد کردن دختر رئیسجمهور به پایان نمیرسد. حدسی که با بمباران شدن یک کلینیک باروری در کارولینای جنوبی، هزاران کیلومتر دورتر از محل عملیات پیرس، به یقین تبدیل میشود.
به این ترتیب فرمانده پیرس و نیروی سیگما خودشان را در میانه معرکهای میبینند که از یکسو باید جان نوزادی به دنیا نیامده را نجات دهند و از سوی دیگر توطئههایی تروریستی را که در خاک آمریکا در دست انجام است، خنثی کنند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"گری پیرس با غرش موتور تاندربرد وی-8 مدل 1960 به راه ورودی خانه وارد شد.
حس میکرد خودش میغرد.
کنی پرسید: "فکر کردم برنامه اینه که اینجا را بفروشیم؟"
برادر کوچکتر گری روی صندلی شاگرد نشسته، نصف سرش را از پنجره بیرون برده و به ساختمان ویلایی با ایوان چوبی دورتادوری و سقف پیشآمده نگاه میکرد. اینجا خانه خانوادگی آنها بود.
گری پاسخ داد: "دیگه نه. هیچ حرفی هم ازش به بابا نزن. بیماریش به قدر کافی پارانوئیدش کرده."
کنی با بدخلقی زیر لب زمزمه کرد: "مگه چقدر با بقیه روزها فرق داره ...؟"
گری به بردادرش چشمغره رفت. او در فرودگاه دولس، کنی را بعد از یک پرواز در عرض کشور از کالیفرنیای شمالی سوار کرده بود. چشمان برادرش از بیخوابی در هواپیما یا شاید تعداد زیاد بطریهای جین کوچک در قسمت درجه یک سرخ شده بودند. کنی در این شرایط گری را به یاد پدرشان انداخت؛ مخصوصا با بوی الکل در بازدمش ..."