گلناز گرايلي: بسیار زیبا. به سادگی میشد باهاش ارتباط برقرار کرد. خیلی خوب بود
مجتبي ميرزا محمد: شیرین و بینظیر است و دوست داشتنی! از دستش ندهید.
مينا احمدي: کتاب زیبایی بود. با اینکه داستان، سالها پیش نوشته شده و نویسنده فضای اون سالها رو در داستان ترسیم میکنه، اما مضامین عمیق داستان هنوز هم در جامعه صدق میکنه و به راحتی میشه نمونههای بارزی از این تبعیض نژادیها و نابرابریها رو در جوامع پیشرفتهإی امروزی مشاهده کرد.
وحيده اسدي: خیلی این کتاب رو دوست داشتم اونقدر که چند روز بعد از خوندنش یه جلد دیگه شو برای هدیه تولد یکی از دوستام خریدم. توصیف دقیق رفتار و منش شخصیتهای داستان از دید دختربچهای که بدون تعصب به آدما و وقایع نگاه میکنه باعث شد به رفتارها و افکار خودم بیشتر توجه کنم!
سيما اريش: بهترین قسمتهاش، گفت و گوهای آتیکوس با بچههاش بود.
مرضیه انصاریراد: این کتاب از هرنظر یه رمان ایدهآل بود و به همۀ جوانب داستان پرداخته شده بود. همونقدر که بیعدالتی و رفتارهای ضداخلاقی رو نشون میداد، جنبۀ شرف و انسانیت رو هم به زیبایی توصیف کرده بود. میشه درسهای زیادی ازش گرفت، من خیلی راحت تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. به همهی شخصیتهای داستان هم خوب پرداخته شده بود. نویسنده روی نوع نگاه نسبت به مسائل خیلی تاکید داشت یعنی حتما موضوع رو از نگاه بقیه هم بسنجیم بعد اقدام کنیم. اینکه آخر رمان از یه کتاب دیگه کمک گرفته بود تا بهتر نتیجهگیری کنه برای من جالب بود.
رضا پوراکبری: ترجمه بسیار زیبا و روانی داشت و داستان هم بسیار عالی بود
مهناز سلطانپور: براي من دقيقا حكم يه فيلم مهيج رو داشت. جوري كه من كتاب رو يه روزه تموم كردم. شرح جرئيات زيادي داشت ولي حوصله سر بر نبود. مخصوصا از جايي كه قصه دادگاه شروع ميشه. من انتخاب اسم و بار معنايي اون رو تحسين ميكنم. كتاب خوبي هست خوندنش خالي از لطف نيست.
فاطمه عارفنژاد: هنگام مطالعه اين كتاب با هر صفحهاي كه ورق ميخورد علاقه من هم به داستان و شخصيتهايش افزايش پيدا ميكرد. كشتن مرغ مينا (بخوانيد همان مقلد خودمان!) واقعا دوستداشتني بود. كامل و بينقص! رماني شايستهي ستايش كه آوازهاش به حق در جهان ادبيات ماندگار شده. اسكات، جيم و آتيكوس هر سه با ريزبيني و خلاقيت آفريده شدند، پردازش شخصيتها عالي انجام شده و توجه فوقالعادهاي به جزييات در روايت موج ميزند كه نه تنها كسالتآور نيست، بلكه بار بزرگي از جذابيت كتاب را به دوش ميكشد. شاید به نظر شما اغراق باشد اما با رسيدن به خط آخر صفحه پاياني بلافاصله دلم براي آتيكوس تنگ شد ... به طوري كه بعد از چند روز سر كردن با ياد و خاطره اين رمان و مزهمزه كردنش در اوقات فراغت به سختي توانستم كتاب بعدي را دست بگيرم و از ماجراهاي خانواده فينچ و زندگیشان در شهر ميكمب ايالت آلاباما دل بكنم. فكر ميكنم در آينده هم سري به این شاهکار هارپر لی خواهم زد، اگرچه معمولا دوبارهخواني يك كتاب به دشواري در برنامه مطالعاتي من قرار ميگيرد اما از كشتن مرغ مينا بسيار آموختم و برايش ارزش زيادي قائلم. امیدوارم حواسمان باشد و هرگز به یک مرغ مينا شليك نكنيم، چون كشتنش گناه است …!
رويا بيکي: كتاب زیبایی بود. متنش روان بود و وقایع رو خیلی خوب شرح میداد. رفتار آتیكوس با جیم و اسكات رو خیلی دوست داشتم و به نظرم آتیكوس یك پدر نمونه و عالی بود و همچنین یك انسان و وكیل متفاوت در شهر و جامعه زمان خودش. این كتاب نژادپرستی و رفتار بد باسیاهپوستها رو خیلی خوب و زیبا به تصویر كشید. از تموم شدن كتاب ناراحتم چون واقعا از خوندنش لذت میبردم ... شاید بعدا دوباره بخونمش.
دانیال فرزانهثابت: ازینکه کتاب بسیار با طمأنینه و به سبک روحیات یک دختر نوجوان نوشته شده و شور و حال وی، و جاهایی سرکشی این دختر؛ بسیار لذّت بردم. صد البته باید نکته و نقدی کنم از "انتشارات علمی فرهنگی" من باب ویراستاری بسیار ضعیف این انتشارات؛ با توجه به اینکه از چاپ چهارّم کتاب میگذرد، غلطهای ویراستاری بسیاری در کتاب پیدا کردم و درحدود دو صفحه جمعآوری کردم که به واحد فنّی انتشارات، خانم داودی تقدیم کنم ... باشد که ازین دست اشتباهات را در نظام چاپ کتابها، البته همهی کتابها، كمتر ببینیم... یا حیدر مددی✌
ارمغان علوي: کتاب ساده و زیبا نوشته شده است. شاید داستان چندان خارقالعاده نباشد و به نوعی قابل پیشبینی بنظر بیاید اما نتیجهگیری خوب و دلنشینی دارد.
گلناز رضوي: برای من کتاب جذابی بود. نقطه قوت کتاب به نظرم شخصیتپردازی بسیار جالب توجه نقشآفرینان داستان هست، بطوریکه رفتار و شخصیت تک تک آدمهای کتاب جذاب و قابل تامل هست. رفتار آتیکوس پدر و ارتباطی که با فرزندانش برقرار میکنه آموزنده هست. ترجمه کتاب هم روان و ساده هست. جملههایي از کتاب واقعا خنده رو رو لب میآورد بخصوص شیطنتهای دیل و دفاعیه آتیکوس از موکلش هم اشک من خواننده رو سرازیر کرد.
مريم سمندري معطوف: این رمان جذاب و گیرا و قابل تامل بود، در درجهی اول خوانندهءی کتاب در قالب اسکات باورها و اعتقاداتِ خودشُ به چالش میکشه. به نظرم پیرنگ اصلی داستان نه تفاوت نژاد سیاه و سفید بلکه تمرکز روی این نکتهست که چه چیزی باعث میشه انسان خودشُ یا نژادشُ برتر از دیگران بدونه و در تمام این کتاب اسکات بدنبال همینه. اسکات در تمام داستان بین اصیل یا غیراصیل، پولدار یا فقیر، شهری یا روستایی، خانوم بودن یا نبودن، پسر یا دختر، مسیحی بودن یا نبودن، با سواد بودن یا نبودن حیرانه. این کتاب امتیاز 5 میگرفت اگه ترجمهای شیواتر داشت. 50 صفحهی اول به شدت آزاردهنده بود چون کنار اومدن با تلفظ عجیب اسامی و برخی افعال سخت بود ... و هر چه به آخر کتاب نزدیک میشیم تعداد غلطهای املایی بیشتر میشه. دیل گفت: فکر میکنم وقتی بزرگ شدم دلقک بشم. بله آقا، یک دلقک، تو این دنیا با این مردم هیچ کاری نمیتونم بکنم، جز اینکه بهشون بخندم. میرم تو یه سیرک استخدام میشم و تا دلت بخواد میخندم. جیم جواب داد: عوضی گرفتی، دیل. دلقکها محزونند. این مردمند که به آنها میخندند. دیل: من یک فرم دیگه دلقک میشم. میرم وسط صحنهی سیرک میایستم و به مردم میخندم.
سيده آسيه موسوي معاف: بیان داستان از زبان یه دختر بچه و نشان دادن رشدش جالب بود ... پایان داستان را دوست داشتم. زیبا بود
محسن مهديفر: کتاب به نظر بیشتر روایت آتیش ریختن بچههایی است که در یک شهر کوچک زندگی میکنند اما روایت پدری است که دفاع از یک سیاهپوست را با تربیت فرزندانش گره خورده میداند. ترجمه خوب فخرالدین میررمضانی شما را با خرده فرهنگهای آمریکایی دوران تبعیض نژادی را نشان میدهد آدمهایی عادی هستند اما میتوانند در باطنشان خونخوار سیاهان باشند. با خواندن این کتاب شاهد داستانی خواهید بود شاید فکر کنید هم اکنون نیز ممکن است شاهد آن باشید و یا حتی خودتان جزیی از آن باشید. ... آدمهایی پیدا میشند که ... که اون قدر غصه اون دنیا رو دارند که هیچ وقت یاد نمیگیرند تو این دنیا چجور باید زندگی کرد. نتیجهاش اینه که، اون پایین تو این خیابون میبینی… ...لازم نیست آدم هرچه بلده نشون بده. نه خوبه که آدم به خودش بباله، نه مردم از کسی که بیشتر از آن ها چیز بلده خوششون میاد. این کار عصبانیشون میکنه. با صحیح حرف زدن نمیشه اونها را عوض کرد. اگه بخواهند، خودشون صحیح حرف زدن را یاد میگیرند. اگه نه، آدم یا باید دهنش را ببنده یا با زبون خودشون باهاشون حرف بزنه ... ... در پاسخ سوال من و جیم که چرا اینقدر مسن است، جواب داد دیرتر از معمول شروع به زندگی کرده است. چیزی که ما را درباره لیاقت و مردانگی او به تامل وا داشت. ...جیم، چطور ممکنه آدم این قدر از هیتلر بدش بیاد، اون وقت تو مملکت خودش به یک عده از مردم این قدر ظلم بکنه؟ … ... دستهایش زیر چانهام، لحاف را بالا میکشید و دوروبرم را میپوشاند. - اسکات، خوب که نگاه کنی اکثر مردم خوبند. چراغ را خاموش کرد و به اتاق جیم رفت. میدانستم که تمام شب آنجا خواهد ماند و فردا صبح وقتی جیم بیدار شد، او را آنجا خواهد دید ...
زهرا جعفري: با وجودی که در اوایل کتاب خودم رو مجبور میکردم بخونمش ولی کمی که گذشت برجذابیت داستان افزوده شد. هرچند فکر میکنم نویسنده میتوانست داستان را کمتر کش بدهد. روابط پدر و فرزندی و مسائل تربیتی جالبی نیز در طول داستان مطرح شده است.
الهه سعادتي: ممنون ازجیره کتاب کتاب خوبیه دارم میخونمش هنوز تمومش نکردم ولی خوشم اومده اینکه داستان اصلی رو با ماجراهای دیگهای همراه کرده هم جالبه و جذابیتش رو بیشتر کرده.
اعظم ملائي: کتاب بسیار جالبی است. داستان جذابی را نقل می کند. فقط چند مورد مشکل ویراستاری و ترجمه داشت.
بنفشه بامداد: داستان جالب، ترجمه روان و گه گاهی جملههای طنز خوبی داشت. فقط در یکی دو مورد داستان اوج پیدا میکرد و رها کردن کتاب را غیرممکن میساخت. در بقیه موارد کتاب جو آرام و ملایمی داشت. توصیف آرامش آتیکوس، پدر راوی داستان، به من آرامش میداد و صحبتهایی که برای تربیت فرزندانش با آنها داشت خیلی جالب بود.
آرش رودكي: بسیار جالب و با محتوا بود
زهره كوليوند: کتاب بسيار جالبی بود.از آن لذت بردم. برخی از قسمت ها توضيحات بسيار زيادی داشت که حوصله آدم را سر ميبرد ولی کتاب حرفهای زيادی در مورد آدم ها و قضاوت های آنها داشت بسيار تامل برانگيز بود. از ارسال اين کتاب سپاسگزارم.
فرشته اسدي: شاید زیاد سختگیرم اما این کتاب برای من ساده بود و تنها اوایل و آخر کتاب نقطه اوج داستان بود. برخی واژههای ترجمه شده نامانوس یا کمتر کاربردی بود، مثل عقلشو گم کرده بجای عقلشو از دست داده، و طبیعتا برای آدمی که به زبان و نگارش فارسی حساسه اهمیت پیدا میکنه. در مجموع بد نبود ولی نه اونقدرها که تا ابد تو ذهنم بمونه. فکر میکنم شاید اگه فیلمشو دیده بودم بیشتر لذت میبردم. البته شاید هم کمرنگ شدن تبعیض نژادی (موضوع اصلی کتاب) و دور بودن حس من از این نوع اتفاقات سبب شد خیلی باهاش ارتباط نگیرم.
محسن زيبارفتار: داستانی کوتاه در چهارصد صفحه!!!