اولین قطعه کتاب با این جملات آغاز میشود:
"من ده سالم بود که بابام مرد.
یادم نمیآد که اون راجعبه سیاست یا جنگ و صلح باهام حرفی زده باشه. حتما یه همچین گفتگوهایی بینمون شده، اما تا اونجایی که به ذهنم میرسه حرفاش تاثیر شدیدی روم نداشته. بابام از یه خونوادهی درجه سه بود. تو عمرش هم هیچوقت فعالیت سیاسی نکرده بود.
جلوی من الان یه نامهس به تاریخ چهارده دسامبر هزار و هشتصد و نود و چهار. بابام توی این نامه نوشته: "من کشتهمردهی این نیستم که خودمو قربونی ایدههای سرخرمن حضرات عالیه کنم. بالعکس، وقتی فکرش رو میکنم دلم از همین الان به حال پسرم میسوزه که یه روزی بایست رل مدافع سرزمین آبا و اجدادی رو بازی کنه. اگه نویسنده بودم میزدم رو دست خانوم سوتنر، کتابی بهمراتب بهتر علیه جنگ مینوشتم. هرچی که باشه جنگ در نهایت یعنی آدمکشی مجاز ..."