داستان با این جملات آغاز میشود (به دلیل کمبود امکانات از نمایش تصاویر و نقاشیهای داخل متن معذوریم!):
"کاش مدرسه ساعت یازده شروع میشد نه یکربع به نه (که برای من خیلی زود است).
بحث سر وقت بیدار شدن که باشد من افتضاحم. سالها وقت میبرد تا مغزم کار بیفتد و تازه باز کردن چشمهایم بیشتر هم طول میکشد. آقای فولرمن (معلممان) همیشه حسابی بیدار است. همین الان سر کلاس است و خیلی سرحال مشغول نوشتن کلمههایی تصادفی روی تخته شده که کنار هم بودنشان هیچ معنایی ندارد.
میگوید "احتمالا دارین فکر میکنین من چرا همهی این کلمهها رو روی تخته نوشتم." (اِه، یککم.)
"کسی دلش میخواد بیاد کلمهی جالب خودش را به این مجموعه اضافه کنه؟" (من که ساکت میمانم.)
بعد از ته کلاس یکی میگوید: "کیک آقا." انتخاب خوبی هم هست (همه کیک دوست دارند دیگر مگر نه؟) ..."