فربد عالمي: خَله خَله خلتَمه بِه، ديشي دَكِ كُلتَمه بِه، سَوا گليَم يومِرتَمَه بِه. داستان طنزي همراه با گويش و لهجه تركي بجنوردي كه به زيبايي و طنازي نگارش شده و البته خيلي از خاطرات و شيطنتهاي كودكي ما را يادآوري ميكند.
حميدرضا مراديان: داستان شيرين و جذابي بود. لهجه جالب مردم بجنورد براي كساني كه خراساني هستن و زمان قصه كه اواخر جنگ بود براي افراد حدود چهل سال (كساني كه اون موقع همسن راوي قصه بودن) جالب و حس خوب نوستالژيك داره. منكه سه روزه كتاب رو خوندم
حسن روحاني: داستان از خط روایی محکم و منسجمی برخوردار است. تم داستان واقعا شخص را به خنده وامیدارد. ارجاعهای کتاب برای نسل ما که شرایط آنموقع را درک کردهایم میتواند ملموس و خاطرهانگیز باشد. داستان در حقیقت بهخوبی نشان میدهد چهطور یک شخصیت بیهویت از آب و گل بیرون میآید و از منفی صفر به بالای صفر و مقبولیت اجتماعی برسد. تبیین شرایط جنگ تحمیلی، اسارت و تاثیر آن بر خانوادهها یکی از بهترین قسمتهای این داستانپردازی ماهرانه بود. حتی شما به راحتی میتوانید تصنیف "از نگاه یاران" را از اینترنت دانلود کنید و در آنجایی که اسرا از اتوبوس پیاده میشوند، همراه با جمعیت مستقبل (در داستان)، قلبتان به تپش بیافتد و مو به تنتان سیخ شود. داستان عبارتهای به یادماندنی و گاه تکاندهنده بسیار دارد. برای مثال: "متأسفانه جامعه کاری میکند که انسان، درست در شرایطی که توبه میکند تا آدم شود، مجبور شود دوباره به سمت عادت قدیمیاش برگردد. (ص ۲۶۸) ~آبنبات هلدار • مهرداد صدقی" این جمله درواقع یکی از مباحث مهم جامعهشناسی حقوق و جرمشناسی است که در تاروپود داستانی طنز به خواننده نهیب میزند. یا عبارت دیگر: "من نِمِدانم این عقدنامه ازدواجه یا عهدنامه ترکمنچای! مِدانین دویست تا سکه چند تومن مِشه؟ فکر کردن محمد شما سر گنج نشسته یا آقاش؟ دختره نه کار داره، نه پدر و مادر قلعهگیش میلیونرن. در عوض محمد جانِ ما قراره وکیل بشه. نه اهل سیگاره، نه رفیقبازی، نه چیزای بد. دست رو هر کی بذاره، نه نمگه. بیبی جان، تو اونجا بودی و اینا دویست تا سکه مهر کردن؟! بیبی هم برای اینکه خودش را تبرئه کند، که یعنی من نمیدانستم، الکی گفت: «چی دویست تا؟ من اونجا فکر کردم مگن بیست تا! مگه چه خبره؟! دختر شاه پریا که نیست!" (ص ۶۶) ~آبنبات هلدار • مهرداد صدقی" عبارت بالا حقیقتا نشاندهنده یکی از معضلات اجتماعی امروز ما و واقعیت پنهان اما ملموس در خانوادههای همین جامعه است که لابهلای این داستان شیرین با طنزی گزنده و جاندار گنجانده شده است؛ بدون هیچ علت موجهی خودمان را از دیگران بالاتر میبینیم و باز همان اندازه بدونمنطق دیگران را از خودمان پایینتر. و اما نقدی که میتوانم به این رمان وارد کنم اینکه عمدتاً صحنهها و کاراکترها به خوبی توصیف نمیشوند و این بهعهده خواننده است که از پیشخودش فضاهای داستانی یا شخصیتها را تجسم کند بدون آنکه در بیشتر موارد سرنخی داشته باشد. اتفاقهای متعدد و زیادی در قالب این رمان رخ میدهد و شما، بیشتر مواقع، در این سیلاب وقایع با کاراکترها و صحنههایی روبرو میشوید که شناخت دقیقی از آنها پیدا نمیکنید. به استثنای بیبی و محسن! در خاتمه وظیفه خودم میدانم به نویسنده فرهیخته و ارجمند و ناشر محترم کتاب دستمریزاد و خستهنباشید بگویم. خدا قوت و با آرزوی سلامتی و توفیق هرچه بیشتر شما؛ و ممنون از مدیریت محترم "جیره کتاب" که با ایده جیرهدادن کتاب فرصت مغتنمی برای مخاطبها و بنده فراهم کردند. خدا به شما اجر بدهد. سپاس.