ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
هویت
نویسنده:
میلان کوندرا
(Milan Kundera)
ترجمه:
پرویز همایونپور
ناشر:
قطره
سال نشر:
1401
(چاپ
27
)
قیمت:
70000
تومان
تعداد صفحات:
176
صفحه
شابك:
978-964-341-221-0
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 2 نفر
امتیاز كتاب:
(تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'هویت':
در رمان هویت وضع و موقع انسان معاصر به زیر ذرهبین گذاشته میشود و سرگشتگی و التهاب جان و روان او به نمایش درمیآید. شخصیتهای رمان از چگونگی تحول جهان خرسند نیستند، مشارکت در قیل و قال «این آشفته بازار بیارزش» را برنمیتابند، و «بلاهت درماند ناپذیرش» را جدی نمیگیرند. افکار و احساسات شانتال و ژان مارک خواننده را به هیجان میآورد و ذهن او را به افقهای دوردست تفکر و تخیل میکشاند. آنان با حسرت به ارزشهای متعالی از دست رفته میاندیشند، دربارهی موقعیت کنونی زندگی بشر سخن میگویند، و برای نجات خویش به عشق پناه میبرند.
میلان کوندرا دوست دارد که رمانهایش همچون سمفونی باشند و درونمایههای وجودی انسان را به ترنم درآورند. بهترین رمانهای او را میتوان سمفونی هستی نامید و زیبایی و بیکرانگی هنر رمان را در آثار او ستود. چه خوب بود اگر میتوانستیم خود را در فضای رمان رها سازیم؛ فضایی آزاد، شفاف، آکنده از تخیل و خلاقیت، سرشار از صدها حقیقت نسبی متضاد و ناهمگون. و چه خوب بود اگر میتوانستیم جهان رمان را به راستی دریابیم (از مقدمه مترجم)
کتاب با این جملات آغاز میشود:
"آنان بهطور اتفاقی در دفترچهی راهنما نام و نشانی هتلی را در شهری کوچک در کنار دریای نورماندی پیدا کرده بودند. شانتال شامگاه جمعه وارد هتل شد تا شبی را به تنهایی، بدون ژان مارک که قرار بود فردا نزدیک ظهر به او بپیوندد، در آن بگذراند. چمدان کوچکش را در اتاق گذاشت، بیرون رفت و، پس از گردشی کوتاه در خیابانها ناشناس، به رستوران هتل بازگشت. در ساعت هفت و نیم، سالن هنوز خالی بود. در کنار میزی نشست و منتظر ماند تا کسی او را ببیند. در سوی دیگر رستوران، نزدیک در آشپزخانه، دو پیشخدمت زن سرگرم گفت و گو بودند. شانتال، که از بلند حرفزدن بدش میآمد، از جا برخاست، سالن را پیمود و نزدیک آنان ایستاد..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!