ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
قصه من و او
نویسنده:
حسن کریمپور
ناشر:
اوحدی
سال نشر:
1391
(چاپ
2
)
قیمت:
140000
تومان
تعداد صفحات:
527
صفحه
شابك:
978-600-6544-02-1
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 5 نفر
امتیاز كتاب:
(4 امتیاز با رای 2 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'قصه من و او':
یک روز جمعه جسد دکتر سیاوش کیانی در کتابخانهی منزلش پیدا میشود. او با ضربات چاقو به قتل رسیده. سرگرد آگاهی که مامور رسیدگی به پرونده این قتل میشود، در میان دستنوشتههای سیاوش کیانی کتابچهای پیدا میکند که عنوان "قصه من و او" را بر خود دارد.
سرگرد در تشییع جنازهی مقتول متوجه زن جوانی میشود که بسیار ناراحت و برافروخته است، اما به جمع عزاداران نزدیک نمیشود و تلاش میکند که خانواده سیاوش کیانی او را نبینند. سرگرد، پس از آنکه تشییعکنندگان محل را ترک میکنند، با زن جوان صحبت میکند و متوجه میشود که او نازنین رادمنش، شاگرد سیاوش کیانی و احتمالا عاشق اوست. پرونده حالا پیچیدهتر شده. سرگرد هرقدر تلاش میکند تا درباره رابطهی او با مقتول اطلاعاتی کسب کند، زن جوان با او همکاری نمیکند. بنابراین سرگرد به سروقت یادداشتهای مقتول میرود که به نوعی زندگینامهی اوست. سرگرد مطمئن است که در میان این یادداشتها رازی پنهان شده است ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"چند دقیقهای از ساعت دو بعدازظهر گذشته بود، خودم را آماده میکردم تا بعد از یک هفته که خواب بعد از ناهار برایم آرزو شده بود استراحتی بکنم. ناغافل صدای زنگ تلفن در فضای خانه پیچید، همسرم کتایون که او را کتی صدا میزدم گوشی را برداشت: "سلام ... بله بله گوشی خدمتتون!"
کتی با چهرهای درهم مرا صدا زد، نگران و به علامت اینکه در آن روز تعطیل و آن ساعت از روز چه کسی با من کار دارد، سری تکان داد و نگاه کنجکاوش را از من برنداشت. حدس زدم هرکسی است باید کاری ضروری پیش آمده باشد. ستوان امیری بعد از سلام گفت: "در کوچه پشت مسجد سپهسالار قتلی اتفاق افتاده، رئیس دستور دادن، پرونده جهت بررسی به شما ارجاع داده بشه، همین الان خودتونو به اداره آگاهی شعبه شش برسونین، جناب سرگرد!" ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!