بخريد و بخوانيد ...
پرنده خارزار
اطلاعات كتاب در سایت آمازون

پرنده خارزار

(The Thorn Birds)
نویسنده: کالین مکالو (Colleen McCullough)
ترجمه: مهدی غبرائی
ناشر: نیلوفر
سال نشر: 1402 (چاپ 18)
قیمت: 550000 تومان
تعداد صفحات: 758 صفحه
شابك: 978-964-448-048-5
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كرده‌اند: 6 نفر
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (4.5 امتیاز با رای 2 نفر)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'پرنده خارزار':

پدی و فی به همراه فرزندانشان در نیوزلند زندگی می‌کنند. پدی یک کارگر مهاجر ایرلندی است که در مزارع دیگران کارهایی مثل پشم‌چینی گوسفند و کشاورزی و ... انجام می‌دهد و زندگی بخور و نمیری دارد. مری کارسن، خواهر پدی در استرالیا یک بیوه ثروتمند است که وارثی ندارد. او پدی و خانواده‌اش را به استرالیا فرا می‌خواند تا سرپرستی مزرعه دویست و پنجاه هزار جریبی‌اش را به آنها بسپارد.

در محل زندگی خانم کارسن کشیشِ کاتولیک جوانی مشغول خدمت است که مری کارسن علاقه زیادی به او دارد. "پدر رالف" در هنگام ورود پدی و خانواده‌اش به استرالیا به استقبال آنها می‌رود و مگی، دختر 10 ساله پدی، در همان نگاه اول عاشق این کشیش جوان و خوش‌تیپ می‌شود.

سال‌ها در پی هم می‌گذرند. مری کارسن در وصیت‌نامه رسمی خود همه اموالش را برای پدی و خانواده‌اش به ارث می‌گذرد. اما وقتی متوجه علاقه ویژه پدر رالف و مگی به یکدیگر می‌شود، با دلی شکسته وصیت‌نامه‌ای دستنویس آماده می‌کند که در آن همه اموالش را به کلیسای کاتولیک می‌بخشد و سرپرستی این اموال را نیز به پدر رالف می‌سپارد ... (برداشت آزاد از معرفی کتاب در وب سایت "میله بدون پرچم")

داستان با این جملات آغاز می‌شود:

"در هشتمین روز ماه دسامبر 1915 مگی کلیری چهار ساله می‌شد. بساط صبحانه را که برچیدند، مادر بی‌صدا بسته کاغذی قهوه‌ای بزرگی را در دست‌هایش گذارد و از در بیرونش کرد. مگی پشت بوته خلنگ کنار در اصلی چمباتمه زد و بی‌قرار به جنب‌وجوش افتاد. انگشت‌هایش مهارت نداشت و بسته سنگین بود. بفهمی‌نفهمی بوی فروشگاه بزرگ واهاین را می‌داد. پیدا بود که بسته را از فروشگاه واهاین خریده‌اند.

چیزی قشنگ و مثل طلا از گوشه‌ای سردرآورده بود. تندتر به بسته حمله کرد و کاغذش را قیقاج و دراز جرواجر کرد.

با اشتیاق به عروسک که در جعبه پاره‌پاره خوابیده بود، چشمکی زد و گفت: "اگنس! آه، اگنس!"

واقعا معجزه بود! مگی فقط یک‌بار در تمام عمر به این دلیل که دختر خوبی است به واهاین رفته بود. با احتیاط کنار مادر در گاری نشسته بود و سعی می‌کرد دست از پا خطا نکند و هیجان‌زده‌تر از آن بود که چیز زیادی ببیند یا به یاد بیاورد. اما اگنس جای خود را داشت. خوب یادش می‌آمد که عروسک زیبایش پشت پیشخوان فروشگاه نشسته و پیراهن ساتن صورتی که دورتادورش توردوزی داشت تن کرده بود. بی‌درنگ نامش را اگنس گذارد، تنها نام باشکوهی که برازنده چنین موجود بی‌همتایی بود ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!