ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
برای تاریخ میگویم: خاطرات محسن رفیقدوست (1368-1357)
نویسنده:
سعید علامیان (به کوشش)
ناشر:
سورهمهر
سال نشر:
1401
(چاپ
6
)
قیمت:
150000
تومان
تعداد صفحات:
508
صفحه
شابك:
978-600-175-529-3
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 12 نفر
امتیاز كتاب:
(2 امتیاز با رای 1 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'برای تاریخ میگویم: خاطرات محسن رفیقدوست (1368-1357)':
کتاب در قالب پرسش و پاسخ، خاطرات به وقایع سالهای 1357 تا 1368 از زبان آقای رفیقدوست میپردازد.
در صفحه 43 کتاب میخوانیم:
"... چند روز که گذشت، زندان قصر را آماده کردیم و آقای حاج اصغر رخصفت را به عنوان رئیس زندان قصر گذاشتیم. هویدا به آنجا منتقل شده بود که مرحوم محمد - برادر اصغر رخصفت - که مدیر داخلی زندان بود، به من زنگ زد و گفت:"هویدا میگوید میخواهم آقای رفیقدوست را ببینم."
به زندان قصر و سلول هویدا رفتم. گفت: "مرا از اینجا بیرون ببر. برویم با هم توی حیاط قدم بزنیم، میخواهم با شما صحبت بکنم."
آمدیم توی حیاط و نیمساعتی با هم قدم زدیم. اولین حرفی که زد، گفت: "وقتی که انقلاب شد، فکر نمیکردم شما دوام بیاورید، اما الان که میبینم این زندان توسط چند بازاری با این نظم اداره میشود، مملکت را هم میتوانید اداره کنید."
به او گفتم: "سرنوشت حکومت شما که جدای از مردم بود، به اینجا ختم میشد."
گفت: "بله، من قبول دارم که قدرت مردم وقتی جمع بشود، در اختیار هرکس که باشد او حاکم است."
هویدا آن روز دو خواسته داشت؛ گفت خانهای در برج آ اس پ یوسفآباد هست که من پولش را ندادهام و مال من نیست. اسم کسی را آورد و گفت خانه مال آن شخص است، به او بدهید. بعد گفت من خیلی حرف دارم. اگر میخواهید اعدامم کنید، دیرتر اعدام کنید تا حرفهایم را بگویم یا بنویسم؛ که متاسفانه عجله کردند ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!