در مقدمه کتاب میخوانیم:
"... در کشورهای جهان سوم بیشتر به مسائلی نظیر فقر، اختناق، عدم امنیت، بیعدالتی و امثال آن پرداخته میشود. اینها موضوعاتی است که در آثار بیشتر نویسندگان ما هم مطرح میشوند. در آثار اینان است که ما از شیوه زندگیِ مردم کوچه و بازار در گوشه و کنار کشور خود آگاه میشویم و پی میبریم که آنان چه اعتقاداتی دارند، چگونه میاندیشند، چگونه لباس میپوشند، چه آدابی دارند و رنجها و خوشیهایشان چیست. پرداختن به این مقولات در آثار نویسندگانِ فربی معمولا به عهده تاریخ یا دست کم به عهده رسانههای عمومی است، نه وظیفه ادبیات. از اینرو میتوان ادعا کرد که در شرق، و از جمله در ایران، ادبیات جنبه گزارشگری یافته و تا حد زیادی جایگزین تاریخ و رسانههای عمومی شده است. طبیعی است که در آئینه ادبیات، تصویر زن نیز بیپیرایهتر نمایان میشود. نیازی به تاکید ندارد که در نشان دادن این تصویر سهم نویسندگان زن نیز همان اندازه است که سهم نویسندگان مرد. و شاید هم بیشتر. بهویژه آنکه نویسندگان زن روحیه و عواطف همجنسان خود را بهتر میشناسند. امتیازی که این نویسندگان دارند، کمتر در شیوه بیان آنهاست، بلکه امتیاز آنان بیشتر در توصیف دقیق زندگی، حالات و احساسات شخصیتهای زن است.
... ادبیات داستانی ما، روی هم رفته ادبیاتی غمانگیز است. در این زمینه آثاری که در آنها شخصیتهای اصلی زنانند، مستثنا نیستند. آیا باید تعجب کرد؟ - نه، ابدا! باید به یاد داشت که در طولِ تاریخ، زنِ ایرانی به دلیلِ موقعیت اجتماعی خود، زندگی اندوهباری داشته است. نویسندهای که میخواهد تصویر چنین انسانی را نشان دهد، چگونه میتواند این واقعیت را نادیده گیرد و در آثارش فضایی روشن و شادیبخش پدید آورد؟"