درباره كتاب 'آستریکس و پیشگو':
در یک شب طوفانی همه اهالی دهکده در خانهی رئیسماتیکس جمع شدهاند و به خاطر رعد و برق وحشتزده شدهاند. جادوفیکس به سفر رفته و بنابراین در دهکده نیست تا بتواند به اهالی اطمینان بدهد که قرار نیست بر اثر طوفان آسمان بر روی سرشان بیافتد. در همین موقع مسافر ناشناسی از راه میرسد و ادعا میکند که یک پیشگو به نام چاخانیکس است.
اغلب اهالی دهکده حرف او را باور میکنند. همه به جز آستریکس و اوبلیکس. در نبود جادوفیکس اهالی دهکده از چاخانیکس میخواهند تا در همان منطقه بماند. اما سپاهیان روم هم در این میان چاخانیکس را پیدا میکنند و تصمیم میگیرند از نفوذ او بر روی اهالی گل بر ضد خودشان استفاده کنند.