اولین جستار کتاب با عنوان "بوطیقای ویرانگی" با این جملات آغاز میشود:
"در خط دوی مترو ساعت دو و نیم شب گم شده بودم، یک جایی جهتها را در ایستگاه دروازه دولت اشتباه دنبال کرده بودم و رفته بودم یک خط دیگر. وقتی اینها را برای همسرم توی واتساپ نوشتم، جواب داد: "وا. تو لیسبون مثل پلنگ ایستگاهها رو پیدا میکردی، تو تهران گم شدهای؟"
پیغامش را که میخواندم فکر میکردم دارم مضمحل میشوم. این شروع اضمحلال من است و از این به بعد همهچیز رو به زوال است؛ ویرانیای که همیشه منتظرش بودم. ویرانی ما چیزی است که لاجرم اتفاق میافتد، حتی اگر پسش بزنیم ..."