بخريد و بخوانيد ...
قطره اشکی در اقیانوس
اطلاعات كتاب در سایت آمازون

قطره اشکی در اقیانوس

نویسنده: مانس اشپربر (Manès Sperber)
ترجمه: روشنک داریوش
ناشر: نشر نو
سال نشر: 1402 (چاپ 2)
قیمت: 1000000 تومان
تعداد صفحات: 1002 صفحه
شابك: 978-600-490-244-1
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'قطره اشکی در اقیانوس':

کتاب مجموعه یک سه‌گانه در یک مجلد است. نویسنده فرانسویِ چکوسلواکی‌تبار آلمانی‌زبان کتابها را به ترتیب در سال‌های 1949، 1950 و 1953 منتشر کرده است. او در این اثر ماجرای جنبش کمونیستی اروپا را در سالهای 1920 تا جنگ جهانی دوم ترسیم می‌کند.

در آغاز داستان، یوسمار گوبن، رهبر مخفی کمونیست در برلین، در شرف رفتن به وین است تا مدارکی سری را به آنجا ببرد. او در جلساتی شرکت می‌کند که طی آن با مبارزان دیگر درباره خط حزب و الزام بر عدول‌نکردن از آن مگر به بهای اخراج بحث می‌کند. سرنوشتی که در انتظار اسلیپیک، یکی دیگر از قهرمانان داستان، است. او که چند سالی را در راه اهداف حزب در زندان سپری کرده، وقتی به اختلاف فکری با آرمانهای حزب می‌رسد، تنها راهِ خروج از حزب پیش پایش قرار می‌گیرد و هیچگونه تخفیفی برایش در نظر گرفته نمی‌شود.

نویسنده با پرداختن به شخصیت‌هایی که از سر رمانتیسم کمونیست شده‌اند، بر اختلاف دیدگاه آنها با کسانی همچون یوسمار که صرفا مجریان دقیق تحت فرمان مسکو هستند، تاکید می‌کند و ...

داستان با این جملات آغاز می‌شود:

"یوسمار درهای بالکن را به‌تندی باز کرد. دود حلقه‌وار بیرون می‌رفت. هوای خنک و نمناک شب به درون می‌ریخت. یوسمار به بالکن رفت. نگاهش بیهوده زیر دایره نور چراغ دنبال اتومبیل کروکی دو نفره مشکی می‌گشت. نور از آسفالت خیس خیابان بازمی‌تابید. بوسمار به آسمان نگاه کرد تا بازتاب سرخ چراغ‌های بسیار را ببیند.

متوجه شد که صورت شش مرد و آن زن را فراموش کرده است، در حالی‌که همین چند دقیقه پیش چنان به آنها زل زده بود که گفتی می‌خواست برای همیشه به‌خاطر بسپردشان. هریک از آن شش مرد به نام یکی از فصل‌های سال و روزی از روزهای هفته نامیده می‌شد. زن پشت به بالکن، روبه‌روی زونکه نشسته بود و یوسمار کمی پشت زونکه و کمی دورتر از میز. یوسمار جزو آنها نبود، این‌بار استثنائا به آنجا احضار شده بود.

یکی از آنها "پاییز" نام داشت. یوسمار چانه پهن و قوی و دندان‌های سفید و زیبای او را در یاد داشت، ولی جز اینها چیز دیگری از این چهره در حافظه‌اش زنده نمی‌شد. یوسمار می‌خواست خاطره او را از درون ظلمت بیرون بکشد. و همین بر فشار آرامی که سراسر شب روی شقیقه چپش حس کرده بود، می‌افزود ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!