درباره كتاب 'انقلابهای 1989: سقوط امپراتوری شوروی در اروپا':
من از اواخر دهه 1970 برای کار و تفریح به اروپای مرکزی سفر کردهام. در این دوران، شهرهایی مثل پراگ و بوداپست جاهای دورافتاده، مرموز و گهگاه شومی برای غربیها بودند و شناخت ما دربارهشان اندک بود. حالا دقیقا مطابق با همان حوادثی که من در این کتاب شرح دادهام، این شهرها در قلب سنت اروپایی دوباره رو به ترقی و شکوفایی گذاشتهاند. این کتاب نتیجه بیش از دویست سفر طی سه دهه است. بدون کمک گرفتن از شمار بسیار زیادی از افراد که برخیشان، در آن روزهای تاریکِ توتالیتاریسم، ریسک زیادی را برای حرف زدن با من تقبل کردند، نمیتوانستم این کتاب را بنویسم.
این داستانی با پایان خوش است. هر کسی که لذت مردم را در خیابانهای برلین (شرقی)، پراگ یا بوداپست در اواخر 1989 شاهد بوده، هرگز آن صحنههای شگفتانگیزِ جشن و شادی را از یاد نخواهد برد. اراده مردم طی فقط چند ماه بر جباریت پیروز شد. در این ماههای سرگیجهآور، انقلابهایی رخ داد که تقریبا میتوان آنها را کاملا مسالمتآمیز خواند. این انقلابها چهره جهان را برای همیشه تغییر داد. روایت این کتاب در همینجا، در نقطه اوج امید، خوشبینی، شکرگزاری صادقانه و ضیافتهای عظیم خیابانی تمام میشود. یکی از بیرحمترین امپراتوریهای تاریخ زانو زد. شاعران و فیلسوفانی که در زندان بودند، ناگهان تبدیل شدند به روسای جمهور و وزرای دولت. در آن شب سرد نوامبر که دیوار برلین فرو ریخت، چنین به نظر میرسید که انگار زخمهای بازِ قرن بیرحمِ بیستم عاقبت روند بهبودی خود را آغاز کرده است. این رویاها اصلا احمقانه نبود. برخی از کارشناسان - از همه قابل توجهتر، فرانسیس فوکایاما - از خود بیخود شدند و پایان تاریخ و پایان تعارضهای ایدئولوژیک آتی را اعلام کردند.
این کارشناسان، گرچه درباره پایان تاریخ اشتباه کرده بودند، درباره ابعاد و اهمیت تغییرات 1989 دیدگاه درستی داشتند. یک شیوه کامل زندگی که نگرش خاصی به واقعیت را در خود داشت (کمونیسمی که مارکس، لنین و استالین بنیانگذار و منبع الهامش بودند) همچون یک تجربه موحشِ شکستخورده برملا شده بود. آزادی و استقلالِ بخش بزرگی از اروپا که برای چهار دهه به اسارت در آمده بود، ظرف فقط چند هفته امکانپذیر شد. در آغاز 1989 هیچکس فکرش را هم نمیکرد که هدف فوق تا سالیان سال امکان تحقق داشته باشد. پایان جنگ سرد رسما اعلام شد ... (برگرفته از پیشگفتار کتاب)