بخريد و بخوانيد ...
من ارگ‌نواز باخ هستم (بچه‌محل موزیسین‌ها - کتاب اول)
اطلاعات كتاب در سایت آمازون

من ارگ‌نواز باخ هستم (بچه‌محل موزیسین‌ها - کتاب اول)

نویسنده: محمدرضا مرزوقی (تصویرگر: مجتبی حیدرپناه) 
ناشر: هوپا
سال نشر: 1401 (چاپ 2)
قیمت: 125000 تومان
تعداد صفحات: 197 صفحه
شابك: 978-622-204-346-9
امتیاز كتاب: امتيازي كه كتاب از كاربران جيره‌كتاب گرفته  (تاكنون امتیازی به این كتاب داده نشده)

امتیاز شما به این كتاب: شما هنوز به این كتاب امتیاز نداده‌اید

درباره كتاب 'من ارگ‌نواز باخ هستم (بچه‌محل موزیسین‌ها - کتاب اول)':

بابک بعد از هفت سال رفتن به کلاس موسیقی می‌خواهد رهبر ارکستر سمفونیک تهران شود. اما چون سنش کم است، به هر سالن موسیقی‌ای برای اجرا می‌رود او را به بیرون شوت می‌کنند. تا اینکه یک روز با خواهرش باران در راه خانه به مرد کولی دست‌فروشی برمی‌خورند که با سنتور آهنگی از بتهوون می‌نوازد. مرد کولی در بساطش جعبه‌ی موسیقی‌ای دارد که جادویی است و با هر بار کوک‌شدن ماجرایی تازه سر راه بابک و باران قرار می‌دهد.

بابک و باران با جادوی این جعبه به خانه‌ی یوهان سباستین باخ می‌روند و از دیدن خانواده‌ی پر جمعیت او شگفت‌زده می‌شوند. اما باخ فقط پدر یک خانواده‌ی پرجمعیت نیست. او پدر موسیقی کلاسیک و بزرگ‌ترین نوازده‌ی ارگ است. مهم‌تر اینکه اهل سفر و ماجراجویی است. بابک و باران نیز در این ماجراجویی‌ها با او هم‌سفر می‌شوند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)

داستان با این جملات آغاز می‌شود:

"دو ر می فا سل لا سی ... دو ر می فا سل لا سی ...

باران، هیمن‌طور که جلوی در ورودی تالار بزرگ منتظر داداشش ایستاده بود، توی ذهنش نت‌های موسیقی را مرور می‌کرد. نت‌هایی که از صبح تا شب ورد کلام بابک بود و گاهی روی مخ باران رژه می‌رفت. یکهو بابک مثل توپی که شوتش کرده باشند از سرسرای بزرگ تالار به بیرون پرتاب شد. مرد قلچماقی دنبالش گذاشته بود و داد می‌زد: "صد بار بهت گفتم اینجا جای بچه‌ها نیست. گنده گنده‌هاش هم باید سال‌ها منتظر بمونن تا اینجا بهشون اجرا بدن، بعد تو یه الف‌بچه ..."

بابک برای اینکه از دست مرد قلچماق در برود، تندتر دوید و در حالی که مثل تیر شهاب از کنار باران رد می@شد، داد زد: "باری بدو ... فقط بدو ..."

باران اهمیتی نداد و به کل خودش را به آن راه زد. انگار هیچ نسبتی با این پسربچه ندارد، آهسته در مسیری که بابک می‌دوید راه افتاد. سر سه تا کوچه آنورتر، بالاخره به بابک رسید که منتظرش ایستاده بود. گفت: "من که بهت می‌گم اینجا به تو اجرا نمی‌دن." ..."

تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!