داستان با این جملات آغاز میشود:
" "... وقتی عروسم به من گفت باید بیام پیش شما و در این مورد اطلاعات رو بدم، من مایل نبودم و همسرم به من گفت، احمقم اگه با شما درگیر این مسائل بشم چون این موضوع فقط به دردسر ختم میشه و فعلا به اندازهی کافی گرفتار شده. اون گفت الان مثل موقعیه که همسایهی عموش شروع به دزدی از سازمان برق ملی کرد و اون این رو گزارش کرد، وقتی اونها اومدن بهش گفتن، تو باید ..."
"ببخشید خانم، میشه برگردیم سر موضوعی که ماه پیش اتفاق افتاد؟"
"البته، البته، اما این کار برای اون سیصد هزار لیر تمام شد."
"خانوم!"
"عروسم گفت اگه من این کار رو انجام ندوم اون خودش به شما زنگ میزنه و چون من تنها کسی بودم که ماجرا رو دیده، شاید بهتر بود که خودم بیام و به شما بگم، اینطور نیست؟"
"مسلمه."
"بنابراین وقتی رادیو گفت قراره بارون بیاد، من چتر و چکمههام رو از کنار در برداشتم، اما بارونی نیومد، اومد؟"
"نه، نیومد خانم؛ شما میخواستین در مورد اتفاق عجیبی که توی آپارتمان روبروتون افتاد، چیزهایی به من بگین؟" ..."