داستان با این جملات آغاز میشود:
"قدم بردار، نفس بکش. قدم بردار، نفس بکش.
بهترین دوستم، سرنا، دلیل دویدن من را درک نمیکند. یکبار گفت که دویدن، قطعا بدترین نوع تمرینات مختلف ورزشی است. پرزحمتترین است. البته، سرینا یوگا کار میکند.
قدم بردار، نفس بکش. قدم بردار، نفس بکش.
تاجایی که به من مربوط میشود، هیچچیز بهتر از دویدن نیست، بهخصوص در چنین صبحی. خیلی زود است و هنوز خلیج را سراسر مه گرفته است. تقریبا شهر متعلق به خودم است. فقط من و کسانی که سگهایشان را برای پیادهروی آوردهاند و پیکها، همه باهم در مه غلیظ صبحگاهی در مسیر خود پیش میرویم. چیزی به ماه مه نمانده است. هوا، جان میدهد برای دویدن. هر قدم را با یک بازدم جایگزین میکنم. نفسم در هوا، جلوی من بخار ایجاد میکند و درست از میان آن میدوم.
قدم بردار، نفس بکش. قدم بردار، نفس بکش ..."