پیشگفتار کتاب با این جملات آغاز میشود:
"اندکی پس از نیمهشب، درست هنگامی که به رختخواب میروم، زنگ تلفن به صدا درمیآید. تصمیم میگیرم تا پیش از زنگ پنجم جواب ندهم، و دلم میخواهد تا آن موقع زنگ تلفن قطع شود. وقتی برای بار ششم زنگ میخورد، با خودم میگویم نکند صدای تلفن پدر و مادرم را از خواب بیدار کند. جواب میدهم. آمادهام با هر کسی که آن طرف خط است دعوایی حسابی راه بیندازم.
میگویم "الو؟" به نظر میرسد در خانه ساکت صدای من از زنگ تلفن هم آزاردهندهتر است.
"من نماینده اول حزب هستم."
با شنیدن این کلمات از جا میپرم و سرم به تکیهگاه تخت کوبیده میشود.
"دارم ترتیب گردهمایی ویژهای را میدهم. تا یک نیمهشب خودت را به محل کار معرفی کن. کت و شلوار بپوش. در مورد این مسئله به کسی چیزی نگو."
در این کشور عادت داریم از عجیبترین دستورات هم خودبهخود اطاعت کنیم اما این مسئله نگرانم کرده بود که چرا شخص نماینده اول حزب به من دستور داده بود. او رابط حزب مرکزی با سازمان ماست. در شرایط عادی، با توجه به سمتم در سلسلهمراتب سازمان، انتظار داشتم دستورات را از نماینده حزب در بخش 19 یا قسمت 5 بگیرم. از همه مهمتر، تاو از عبارت "گردهمایی ویژه" استفاده کرده بود ..."