داستان با این جملات آغاز میشود:
"نام: علی؛ نام خانوادگی: عباسی؛ تاریخ تولد: 11خرداد 1359؛ شماره شناسنامه 357؛ نام پدر: سلیمان؛ شغل پدر: فوت شده؛ نام مادر: نرگس چایچی؛ شغل ماد: عنوان نشده؛ آدرس محل سکونت: میدان رسالت، بنبست فرجامی، پلاک 3، طبقه اول.
حفظ کرد. از کلمه به کلمه آدرس در ذهنش عکس گرفت. پوشه سبز را بست و با یک نیمچرخ آن را سر جایش گذاشت.
شنبه، ساعت نه صبح، کیوان نادری تصمیم خودش را گرفت، درست همان لحظه که مادر عباسی کارنامه پسرش را از روی میز روبهروی خانم درمیشی، معلم کلاس چهارمالف، برداشت و، با دیدن نمره قرآنِ پسرک، جلوی همه معلمها و پدر و مادرها و دانشآموزان شیفت صبح چنان محکم کوباند پشت گردن کوتاه و تپل پسرش که بچه دهساله مثل ترقههای دستساز چهارشنبهسوری از گریه منفجر شد ..."