درباره كتاب 'سختی کارهای سخت':
هروقت کتاب مدیریتی یا خودیاری میخوانم، میبینم دارم به خودم میگویم: "درست، اما سختی ماجرا واقعا آن چیزی نبود که گفت." سختی کار، تعیین هدفی بزرگ، مهیج و بیباکانه نیست؛ سختی کار اخراج آدمها بهخاطر نرسیدن به آن هدف بزرگ است. سختی کار استخدام آدمهای عالی نیست؛ سختی کار وقتی است که این "آدمهای عالی" کمکم خود را محق میدانند و چیزهای نامعقول طلب میکنند. سختی کار، چیدن ساختار سازمانی نیست؛ ساختی کار، برقراری ارتباط بین آدمها در ساختاری است که طراحی کردهاید. سختی کار، دیدن رویاهای بزرگ نیست؛ سختی کار، نیمهشب از خواب پریدن با عرق سرد است وقتیکه آن رویا به کابوس تبدیل شده است.
مشکل این کتابها این است که سعی میکنند برای چالشهایی نسخه بپیچند که اصولا نسخهبردار نیستند. هیچ نسخهای برای موقعیتهای واقعا پیچیده و پویا وجود ندارد. هیچ نسخهای برای ساختن شرکتی با فناوری پیشرفته وجود ندارد. هیچ نسخهای برای رهبری گروهی از افراد و خارج کردن آنها از مخمصه وجود ندارد. هیچ نسخهای برای ساختن مجموعهای همآهنگ و موفق نمیتوان پیچید. برای بازی در خط حمله در لیگ سراسری فوتبال هیچ نسخهای نمیتوان تجویز کرد. برای نامزد شدن در ریاست جمهوری نسخهای وجود ندارد و هیچ نسخهای هم برای انگیزه دادن به تیمهای کسبوکاری که به گِل نشسته است وجود ندارد. سختی کارهای سخت این است؛ هیچ فرمولی برای رویارویی با آنها وجود ندارد.
بااینحال توصیهها و تجربههای زیادی وجود دارد که میتواند به درد کارهای سخت بخورد.
نمیخواهم در این کتاب فرمولی ارائه کنم. فقط داستان خودم را میگویم و مشکلاتی که پیش رویم بودهاند. بهعنوان کارآفرین، مدیرعامل و حالا سرمایهگذار خطرپذیر، هنوز این درسها برایم مفیدند، بهویژه حالا که با نسل جدیدی از بنیانگذار-مدیرعاملها کار میکنم. ساختن شرکت قطعا فرازونشیبهایی دارد. من این فرازونشیبها را دیده و از سرگذراندهام. ممکن است شرایط فرق کنند، اما الگوها و درسهای عمیقتر همیشه همانها هستند ... (برگرفته از مقدمه کتاب)