داستان با این جملات آغاز میشود:
"در شب 13 ژانویه، تاتسوئو یاسدا یکی از مشتریهایش را برای شام به کویوکی، رستورانی به سبک ژاپنی در آکاساکای توکیو، دعوت کرد. مهمانش رئیس بخش یکی از وزارتخانههای دولتی بود.
تاتسوئو یاسدا مدیر شرکت یاسدا بود، شرکت ماشینآلاتی که در سالهای اخیر رشد چشمگیری کرده بود و رو به رونق به نظر میرسید. معاملات زیادی با بعضی سازمانهای دولتی داشت و بعضیها میگفتند دلیل رشد سریعش هم همین است. همین رابطهای کاری بودند که یاسدا اغلب اوقات در کویوکی از آنها پذیرایی میکرد.
این رستوران بههیچوجه از بهترین رستورانهای آکاساکا نبود. شاید به همین خاطر فضایش برای مشتریها دوستانه و غیررسمی بود. علاوه بر این، پیشخدمتهایی که در اتاقهای خصوصیاش کار میکردند فوقالعاده کاربلد بودند. یاسدا را از مشتریهای خوبشان میدانستند. البته او هم دستودلبازی به خرج میداد؛ به قول خود او، پول سرمایهی اصلیاش بود. اشخاصی هم که از آنها پذیرایی میکرد از آن دسته افرادی بودند که پول رویشان اثر میگذاشت. اما هر چقدر هم که با پیشخدمتها صمیمی رفتار میکرد، هیچوقت بیش از حد لازم در مورد مهمانهایش برای آنها نمیگفت ..."