فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"تصمیم گرفتن برای فعالیت در رشتهی پزشکی درواقع شبیه به ایمیلیست که اوایل ماه اکتبر دریافت میکنید و در آن از شما درخواست شده منوی غذاهای مورد علاقهتان را برای مهمانی کریسمس انتخاب کنید. بدون شک، شما خوراک جوجه انتخاب میکنید و خودتان را از هرگونه اتفاق عجیب و خطر احتمالی نجات میدهید. و در نهایت به نظر میرسد همه چیز خیلی عالی سر جای خودش قرار دارد. اما اگر یک نفر روز قبل ویدیوی هولناکی از کارخانهی کشاورزی به اشتراک بگذارد و شما به طرز اتفاقی شاهد کنده شدن نوک تودهی عظیمی از جوجههای نگونبخت باشید، آن وقت تکلیف چیست؟ یا مثلا اگر موریسی در ماه نوامبر بمیرد و شما برای احترام به او کاملا به سبک زندگیای که انحصارا وابسته به مصرف گوشت است پشت پا بزنید چطور؟ یا مثلا، اگر ناگهان به خوراک فیلهی مرغ حساسیت مرگباری پیدا کنید، چه باید کرد؟ در نهایت هیچکس نمیداند چه چیزی سر میز شام انتظارش را میکشد ..."