
پاگرد
نویسنده: محمدحسن شهسواری
ناشر: افق
سال نشر: 1395 (چاپ 3)
قیمت: 16000 تومان
تعداد صفحات: 287 صفحه
شابک: 964-369-073-3
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 107 نفر
امتیاز کتاب: (3.24 امتیاز با رای 29 نفر)
نویسنده: محمدحسن شهسواری
ناشر: افق
سال نشر: 1395 (چاپ 3)
قیمت: 16000 تومان
تعداد صفحات: 287 صفحه
شابک: 964-369-073-3
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 107 نفر
امتیاز کتاب: (3.24 امتیاز با رای 29 نفر)
داستان پاگرد در زمان درگیریهای سال 78 در کوی دانشگاه میگذرد. در شلوغیهای این دوره، چند نفر به خانهای نزدیک دانشگاه، پناهنده میشوند و نویسنده با مرور گذشتهی هر کدام از این آدمها سعی در معرفی و شناساندن بخشی از تاریخ و اجتماع ایران دارد.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"بیژن دربارهی آدمهای خوششانس چیزهایی شنیده بود؛ کسانی که کاملا تصادفی یک شبه ره صد ساله میروند. شنیده بود آنها در یک زمان مناسب در یک مکانی مناسب قرار میگیرند. اما هیچوقت به موقعیتی برعکس فکر نکرده بود. یا فکر کرده بود و حالا یادش نمیآمد. یعنی وقتی آدم در زمانی نامناسب در یک مکان نامناسب قرار میگیرد. شک نداشت که در آن لحظه درست در چنین موقعیتی قرار گرفته است اما کمکم داشت به این نتیجه میرسید تعریف بدی برای همه زندگیاش پیدا نکرده.
چند بار مصمم شده بود حساب بانکیاش را از روبهروی دانشگاه به جای دیگری منتقل کند؛ جایی که با هر بار گذر از آن، این قدر آزار نبیند. اما انگار در این سالها خودآزاری هم مثل خیلی چیزهای دیگر عادت شده بود. هرچند نتوانسته بود با دیدن سر در بتونی و بیروح دانشگاه به حس گزش انتهای گلو عادت کند. و آن روزها، چهارده سال پیش، چه ذوقی کرده بود که همان روز ثبتنام، درست روبهروی دانشگاه، حساب بانکی باز کرده بود.
"بیژن دربارهی آدمهای خوششانس چیزهایی شنیده بود؛ کسانی که کاملا تصادفی یک شبه ره صد ساله میروند. شنیده بود آنها در یک زمان مناسب در یک مکانی مناسب قرار میگیرند. اما هیچوقت به موقعیتی برعکس فکر نکرده بود. یا فکر کرده بود و حالا یادش نمیآمد. یعنی وقتی آدم در زمانی نامناسب در یک مکان نامناسب قرار میگیرد. شک نداشت که در آن لحظه درست در چنین موقعیتی قرار گرفته است اما کمکم داشت به این نتیجه میرسید تعریف بدی برای همه زندگیاش پیدا نکرده.
چند بار مصمم شده بود حساب بانکیاش را از روبهروی دانشگاه به جای دیگری منتقل کند؛ جایی که با هر بار گذر از آن، این قدر آزار نبیند. اما انگار در این سالها خودآزاری هم مثل خیلی چیزهای دیگر عادت شده بود. هرچند نتوانسته بود با دیدن سر در بتونی و بیروح دانشگاه به حس گزش انتهای گلو عادت کند. و آن روزها، چهارده سال پیش، چه ذوقی کرده بود که همان روز ثبتنام، درست روبهروی دانشگاه، حساب بانکی باز کرده بود.
اگر این کتاب را میخواهید به جمع اعضای جیرهکتاب بپیوندید ...
شما با پیوستن به جیرهکتاب میتوانید این کتاب را به عنوان یکی از جیرههای ماهانهتان دریافت کنید. اگر هم مایل به دریافت پیوسته کتاب در هر ماه نیستید، میتوانید مشترک "جیره به درخواست" جیرهکتاب بشوید تا تنها وقتی که خودتان کتابی را درخواست میکنید، آن را برایتان ارسال کنیم: