درباره كتاب 'در انتظار یک زندگی طبیعی':
ادی در انتظار یک زندگی طبیعی است، اما شیوهی زندگی مادرش «همه یا هیچ» است. یک روز جشن و غذای فراوان و روز دیگر قابلمههای خالی و تنهایی برای ادی. «همه یا هیچ» هرگز به زندگی طبیعی نمیرسد، ولی ادی امیدش را برای رسیدن به آرزویش از دست نمیدهد. (برگرفته از مقدمه کتاب)
داستان کتاب با این جملات آغاز میشود:
"شاید من و مومرز نباید غافلگیر میشدیم، چون قبل از بستن وسایلمان، دووایت گفته بود که خانه درواقع یک کاراوان است. ولی من توی ذهنم یکی از آن پارکهایی را مجسم کرده بودم که تو خیابان پنجاه بود. فکر میکردم کاراوانها همیشه در پارکهای مخصوص کاراوان هستند. انتظار داشتم جلوی کاراوان، قطعهای چمنکاری شده ببینم و فرفرهی بزرگی به شکل گل داوودی که توی زمین فرو رفته و نردههای کوتاه و سفید، و مجسمههایی از آدم کوتولهها که برای قشنگی روی چمنها میگذارند.
دووایت از شلوغی رد شد و وانتش را بالادست خیابان، کنار جدول نگه داشت. وقتی ترمز کرد، سر مومرز به شیشه خورد. مومرز پرسید: «اینجا چیکار میکنیم؟» به چهرهی دووایت نگاه کردم و منتظر جوابش ماندم. دووایت ناپدری من است. راستش ناپدری سابق من دو سال پیش از مادرم جدا شد. بهتر است از همان اول بدانید که دنبال کردن خانوادهی من کار سختی است. درست مثل جادهای پرپیچ و خم میماند. اما دووایت همیشه به من میگفت که من و تو غریبه نیستیم، ادی تو مثل دختر خودم میمانی؛ و من حرفش را باور میکردم."