درباره كتاب 'بازگشت شازده پسر':
کمتر داستانی مثل شازده کوچولو بهصورت گسترده خوانده شده و مورد توجه کوچک و بزرگ قرار گرفته است اما حتی شاهزادههای سیارههای خیلی خیلی دور هم عاقبت روزی بزرگ میشوند. شازده پسر که دیگر در سیارکش احساس خوشحالی نمیکند بار دیگر از آن خارج میشود تا جهان را کاوش کند؛ در نتیجه، سفر بهیادماندنی دیگری را بهسوی رازها و لذتهای یک زندگیِ معنادار آغاز میکند. دنباله این داستان کلاسیک بینظیر و محبوب، که حکایتیست جذاب برای تمامی سنین، به ما یادآوری میکند که چه چیزهایی انسان حقیقی را میسازد و در همان حال، جشنی باشکوه برای زندگی با همهی حکمتها، زیباییها و شگفتیهایش برپا میکند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"داشتم تنهایی پایین یک جاده متروک در پاتاگونیا - دیاری که بهخاطر یک قوم بومی نامگذاری شده (قومی که ممکن است شما آنها را با پاهای بزرگ و بیتناسبشان دیده باشید) - رانندگی میکردم که ناگهان در کنار جاده چیز عجیبی دیدم. بهطور غیرارادی سرعت را کم کردم و وقتی دیدم یک دسته موی بلوند از زیر پتویی بیرون زده شگفتزده شدم. بهنظر میرسید کسی زیر پتوست. ماشین را نگه داشتم و پیاده شدم. وقتی بیرون آمدم چیزی حیرتآور دیدم. جایی وسط دشت، صدها مایل دورتر از نزدیکترین شهر و در جایی که حتی یک خانه، درخت و یا حصاری به چشم نمیخورد پسرکی آرام و بیخیال خوابیده بود ..."