درباره كتاب 'رنگ آب':
کتاب خودزندگینامه نویسنده است و درعینحال ادای احترامی به مادرش که سرگذشت و شخصیت او مهمترین موضوع این زندگینامه محسوب میشود.
فصلهای مختلف کتاب به تناوب از زبان خود نویسنده و مادر او (روت) روایت میشود. نویسنده در فصلهایی که خود راوی آنهاست به شرح دوران کودکیاش و خاطراتی که از مادرش در ذهن دارد میپردازد. در فصلهایی که روت راوی آنهاست، او از سختیهایی میگوید که یک زن سفیدپوست یهودیالاصل در سال 1942 باید برای ازدواج با یک مرد سیاهپوست به جان میخرید ...
فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"تو از من میخواهی که درباره خانوادهام برایت بگویم ولی من پنجاه سال است که از نظر آنها مردهام. تنهایم بگذارید. عذابم ندهید. آنها هیچ جزئی از من را نمیخواهند و من هم هیچچیز از آنها را نمیخواهم. عجله کن و این گفتگو را به آخر برسان، میخواهم سریال مورد علاقهام را تماشا کنم. ببین، اگر تو بخشی از خانواده من بودی فرصتی برای این حماقتها نداشتی، پرسوجو برای یافتن ریشههایت. گفتگو کردن با کسانی امثال پدر من کاملا بیفایده است، فراموشش کن. او اگر ترا میدید حتما دچار سکته قلبی میشد، ولی بهرحال اکنون در قید حیات نیست، و اگر زنده بود 150 سال عمر داشت.
من به عنوان یک یهودی افراطگرا در آوریل 1921 (روز دروغ آوریل) در لهستان متولد شدم. نام شهری که در آن متولد شدم را به یاد نمیآورم، اما نام یهودیام را بهخوبی بخاطر دارم: روچل واجرا زیاسکا. پدر و مادرم وقتی به آمریکا مهاجرت کردند از این اسم رهایی یافتند و آن را به راشل دبورا شیلسکی تغییر دادند و من نیز در 19 سالگی خود را برای همیشه از این اسم خلاص کردم، زمانی که در سال 1941 ویرجینیا را ترک گفتم ..."