درباره كتاب 'الفی اتکینز کمک میکند (مجموعه داستانهای الفی اتکینز - جلد بیست و چهارم)':
الفی در رویای خود میبیند که فرمانروای سرزمینی شده است. او در مقام فرمانروا وظائفی دارد و باید از مردمش مواظبت کند. او برای اینکار کیسهای آماده کرده و وسائل مورد نیازش را در داخل آن گذاشته است. در سرزمین الفی مدتی است که باران نیامده و خشکسالی شده است. همه گرسنه هستند. همه از دست الفی عصبانی هستند که چرا به آنها کمک نمیکند. مردان عصبانی به سمت الفی حرکت میکنند تا با او بجنگند. اما الفی در گوشهای آرام نشسته و مشغول استراحت است. او ناگهان متوجه دودی میشود و با کمک وسائلش آتشی را که مردان عصبانی روشن کردهاند خاموش میکند. مردان به کیسه او حمله میکنند تا نان او را برای خودشان بردارند. اما الفی با آنها مهربانی میکند و نان را میان آنها تقسیم میکند ...