درباره كتاب 'شیمیدان':
یک مامور مخفی زن که برای سازمانی سری در دولت آمریکا کار میکرده، جانش در خطر است. شغل او به اندازهای سری بوده که حتی نزدیکترین دوستانش هم از آن خبر نداشتهاند. سازمانی که برای آن کار میکرده هم به اندازهای مخفی بوده که اصلا نامی بر روی آن گذاشته نشده. حالا اما همین سازمان و کارفرمایان سابق زن، قصد جان او را دارند.
زن حالا مدام در حال جابجا شدن و تغییر نام است. بیش از چند ماه در یکجا نمیماند و از یک نام استفاده نمیکند. سازمان تنها کسی را که زن به او اعتماد داشته کشته و حالا شب و روز به دنبال او میگردد ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"کارهای امروز برای زنی با اسم فعلی گریس تیلور تبدیل به عادت شده بود. خیلی زودتر از وقتی که دلش میخواست، از خواب بیدار شد. بعد اقدامات احتیاطی شبانهاش را به ترتیب خنثی و جاساز کرد. اینکه هرشب مجبور بود همه چیز را راه بیندازد و صبح اول وقت دوباره جمع کند، واقعا کار سختی بود، اما ارزش نداشت زندگیاش را به خاطر یک لحظه تنبلی به خطر بیندازد.
بعد از انجام این کار روزمره، سوار ماشین سدانش شد. چون مدل چند سال قبل بود، اصلا جلب توجه نمیکرد. ولی آنقدرها هم خراب نبود که کسی به آن توجه کند، و چندین ساعت رانندگی کرد. از سه محدوده اصلی و چندین ناحیه فرعی روی نقشه عبور کرد و حتی بعد از اینکه به اندازه کافی دور شد، از چندین شهر دیگر هم رد شد و توقف نکرد. با اینکه تمام تلاشش را کرده بود کاملا معمولی باشد و بین مردم گم شود، به نظرش یکی از آن شهرها زیادی کوچک بود، یکی فقط یک راه ورودی و یک راه خروجی داشت، یکی هم آنقدر کم به خودش غریبه دیده بود که حتما زود متوجه حضورش میشدند. مکانهایی را که ممکن بود روزی به آنها احتیاج پیدا کند، به خاطر سپرد؛ فروشگاه لوازم جوشکاری، فروشگاه لوازم دستدوم ارتشی و بازار ترهبار. فصل هلو رسیده بود؛ باید کمی هلو ذخیره میکرد ..."