درباره كتاب 'روزنامه خاطرات یک آدم ناقابل':
آقای پوتر آدم "ناقابل" حساسی است که میکوشد اصالتش با مراودههای بیحاصل با امثال نقاشهای ساختمان و شاگرد مغازهها، مستخدمها و دکاندارها و خلاصه آدمهایی که همهچیز را به دل میگیرند، خدشهدار نشود. همه فکر و ذکرش هم این است که جوکهای خوب تعریف کند. و چون به هر قیمت و هر بدبختی دلش میخواهد تحویلش بگیرند، به این نتیجه رسیده است که "تنها چیزی که مرد را میسازد، نوشتن یادداشت روزانه یا روزنامه خاطرات است."
شخصیت آقای پوتر در عهدی شکل میگیرد که کارمندها با قلمپر مینوشتند و روی چهارپایهی بلند مینشستند و سلسلهمراتب اجتماعی بهشدت رعایت میشد. اما تغییرات اجتماعی در شرف وقوع است ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"یک هفته است که من و همسر عزیزم کری به خانه جدیدمان "لورلز" در هالووی، بریکفیلدتراس، آمدهایم. منزلی قشنگ و ششاتاقه، به اضافه یک زیرزمین و سالنی مخصوص صرف صبحانه رو به حیاط؛ جلویش باغچه کوچکی دارد و از خیابان تا در ورودی که معمولا از تو زنجیرش میکنیم، ده پله میخورد.
کامینگز و گوینگ و بقیه دوستان صمیمیمان همیشه از ورودی کوچک فرعی وارد میشوند تا خدمتکار مجبور نشود هی کارش را بگذارد برود در را باز کند. پشت خانه هم باغچه قشنگ کوچکی هست که تا ریل راهآهن گسترده است. اولش ترسیده بودیم سر و صدای قطار اذیتمان کند، اما صاحبخانه گفت یک کم که بگذرد بهش عادت میکنیم، و بعد 2 پوند به خاطرش از اجاره کم کرد. درست میگفت؛ جز تَرَک پایین دیوار باغ که هی زیاد میشود، دردسر دیگری نداشتهایم ..."