اولین روایت در فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"سال چهارم رشتهی ریاضیفیزیک (67-1366) درس میخواندم. بهخاطر سنگینی مطالب در این رشته و عدم موفقیت و پذیرش دبیران خانم، برای چند درس جبر، ریاضیات جدید و هندسهی تحلیلی از دبیران دبیرستانهای پسرانه برای ما انتخاب شدند که به نسبت دبیران قبلی موفقتر بودند، مخصوصا دبیر هندسهی تحلیلی (آقای هدایتی) که این درس مثل کوه برای همهی ما سنگینی میکرد چرا که متن درس شامل قضایا و اثبات آنها و مسائل هم اثبات مطالبی بود که اغلب بدون ارتباط مستقیم متن کتاب حل میشد و ذهن خلاق و راهحلهای ابتکاری میطلبید. ایشان از ابتدای سال خیلی با این مساله راحت برخورد کردند و ساده گرفتند و کمکم این باور در ما زنده شد که درس شیرین و قابل حلی است فقط کمی کار بیشتری میبرد ..."