داستان با این جملات آغاز میشود:
"کیمیک-وندن-اینا؟ یادت میآید؟ من که یادم میآید.
دوستان من، آن دو برادر را میگویم، به معلم رنگپریدهی کلاس شیربرنج و گاهی هم بیخاصیت میگویند. البته جلوی خودش این حرف را نمیزنند. چون معلم ما قوی است و بویی شبیه رنگ زرد و قهوهای میدهد، و اتاقی هم در زیرزمین دارد که همه از آن میترسیم. من را کودن صدا میزند. با اینکه دو سال پیش و زمانی که نه سال داشتم من را از خانه به اینجا آوردند، هنوز کلاس اول هستم ولی شیربرنج میگوید بهزودی به کلاس جدیدی خواهم رفت. در حال یادگیری انگلیسی هستم اما زبان خودم را فراموش نخواهم کرد ..."