درباره كتاب 'سفر شگفتانگیز گریگور (تاریخ اعماق زمین - 1)':
گریگور یازده ساله و خواهر دو سالهاش بوتز در یک تابستان به دنیای زیرزمین سقوط میکنند، دنیایی عجیب در زیر شهر نیویورک که در آن اسنانها در کنار سوسکهای غولپیکر زندگی میکنند. آدمهای زیرزمینی گمان میکنند که گریگور همان جنگجوییست که در پیشگوییهایشان گفته شده و از مدتها پیش در انتظارش بودهاند. حالا او باید برای به انجام رساندن یک پیشگویی و نجات پدر گمشدهاش به سفری خطرناک برود. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"گریگور پیشانیاش را برای مدتی طولانی به توری پنجره تکیه داده بود و حالا میتوانست رد چهارخانههای کوچکی را بالای ابروهایش حس کند. انگشتانش را روی برآمدگیها کشید و جلوی خودش را گرفت تا مثل انسانهای غارنشین داد نکشد. در سینهاش فریادی جمع شده بود، فریادی طولانی و از عمق وجود که بهدرد مواقع واقعا ضروری میخورد، مثل وقتی که بدون سلاح به ببری تیزدندان برخورده باشید یا در عصر یخبندان، آتشتان خاموش شده باشد. او حتی دهانش را هم باز کرد و پیش از آنکه سرش را دوباره و همراه با آه کوتاهی از سر ناامیدی به توری پنجره بکوبد، نفسی عمیق کشید ..."