درباره كتاب 'فرشتگان و شیاطین':
رابرت لنگدان را به مرکزی پژوهشی در سوییس فرامیخوانند تا از نمادی رازآلود رمزگشایی کند ... نمادی که بر روی سینهی فیزیکدانی مقتول داغ زده شده. اما لنگدان متوجه میشود اتفاقی باورنکردنی رخ داده: ظهور دوبارهی انجمنی کهن و سری ... انجمنی که قرنها خود را در سایههای تاریخ پنهان کرده بود و منتظر فرصتی بود تا از بزرگترین دشمنش انتقام بگیرد: مسیحیت.
لنگدان ناخواسته به درون ماجرایی پیچیده کشیده میشود ... او باید مسیری چهارصدساله را مثل نقشهی گنج دنبال کند و نمادهایی باستانی را بیابد و کشف رمز کند و خود را به کنام فراموششدهی آن اخوت خطرناک برساند؛ اما برای چنین کاری از گورهای لاکومهرشده و دخمههای خطرناک و کلیساهای متروک سر درمیآورد و حتا گذرش به سریترین کتابخانهی جهان میافتد ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"بوی گوشت سوخته به مشام لئوناردو وترای فیزیکدان رسید و فهمید گوشت تن خودش است که دارد میسوزد. با ترس و وحشت به هیکلی سیاه نگاه کرد که روی او خم شده بود. آنوقت گفت: "چی میخوای؟"
صدایی گوشخراش جواب داد: "لا کیاوه! رمز عبور!"
"ولی ... من نمید..."
مهاجم شیئی را که از داغی رنگش سفید شده بود دوباره فشار داد و بیشتر توی سینهی وترا فروبرد و چرخاند. باز هم صدای جلزولز گوشتی که میسوخت بلند شد.
وترا از شدت درد صیحه کشید. "اصلا رمز عبور در کار نیست." مطمئن بود الان است که بیهوش شود.
هیکل ناشناس به او خیره شد و گفت: "نو آووو پورا. از همین میترسیدم."
وترا تقلا میکرد تا بهوش بماند، اما هر لحظه بیشتر چشمانش سیاهی میرفت. تسلای خاطرش این بود که مهاجم هیچوقت آنچه به طلبش آمده به دست نمیآورد ..."