بخش اول کتاب، که نویسنده اسمش را گذاشته "پیشگفتار سوم" با این جملات آغاز میشود:
"کتاب خاطرات ماری کار، "باشگاه دروغگویان"، شگفتزدهام کرد. نهتنها به دلیل لحن، زیبایی متن و استفادهی هوشمندانه از کلمات عامیانه، بلکه کلیت آن - او زنی است که همهچیز را در مورد سالهای اولیهی زندگیاش به خاطر دارد.
من اینطور نیستم. من کودکی عجیبوغریب و بیسروتهی داشتم؛ خانوادهام از تنها یک والد تشکیل میشد و سالهای اول عمرم دائم از جایی به جای دیگر نقلمکان میکرد و ممکن است - خیلی مطمئن نیستم - مادرم، من و برادرم را برای مدتی به مزرعهی خواهرش فرستاده باشد، چون از نظر عاطفی و اقتصادی توان سروکلهزدن با ما را نداشت. شاید مادرم فقط قصد داشت بهدنبال پدرم برود که همهجور بدهی قابل تصوری را بالا آورده و وقتی من دو ساله و برادرم دیوید چهار ساله بود، غیبش زد. اگر واقعا قصد مادرم این بود، خب، او هیچوقت پدرم را پیدا نکرد ..."