درباره كتاب 'فرانکلین در تاریکی':
فرانکلین از تاریکی میترسد. برای همین هم حاضر نمیشود توی لاکش برود، چون اون تو تاریک است. پدر و مادر فرانکلین هر کاری میکنند تا این مشکل فرانکلین حل شود. حتی شبها توی لاک او چراغخواب روشن میکنند. اما با این همه او حاضر نمیشود توی لاک خودش برود.
یک روز فرانکلین برای اینکه این مشکل را حل کند راه میافتد و به سراغ حیوانات مختلف میرود تا شاید آنها بتوانند کمکش کنند. او مشکل را با هر حیوانی که در میان میگذارد آن حیوان به او میگوید که اتفاقا او هم از چیزی میترسد و بعد راهحل خودش را برای غلبه بر ترسش به فرانکلین پیشنهاد میکند. روشهایی که البته هیچکدام به درد فرانکلین نمیخورند. اما به مرور فرانکلین متوجه میشود که ظاهرا هریک از حیوانات از چیزی میترسند و هریک هم برای مبارزه با آن روش خاص خودشان را پیدا کردهاند.