درباره كتاب 'بهار زندگی دوشیزه جین برودی':
جین برودی، معلم یک مدرسه دخترانه در سالهای 1930 در اسکاتلند است. او که در اوج جوانی است روحیهای پیشرو نسبت به جامعه خود دارد و تلاش میکند همین روحیه را به 6 دختر دانشآموزی که به عنوان برگزیدگانش از میان بچههای مدرسه انتخاب کرده، انتقال دهد. او دخترها را تحت سرپرستی خود میگیرد و برای آنها از سفرهایش، احساساتش، تاریخ هنر و فاشیسم سخن میگوید.
"دخترهای برودی" به مرور در مدرسه برجسته و متمایز میشوند، هریک بخاطر یکی از ویژگیهایشان. اما به مرور که زمان میگذرد، بچهها بزرگ میشوند و هنگام ترک مدرسه و ورود به جامعه برای آنها فرا میرسد، بروز اتفاقاتی باعث میشود تردید کنیم که آیا تلاش جین برودی برای انتقال روحیه و تجربیاتش به دخترها نتیجهی دلخواه او را داشته ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"پسرها، وقتی داشتند با دخترهای مدرسهی مارسیا بلین صحبت میکردند، پشت دوچرخههایشان ایستاده بودند و فرمان آنها را در دست داشتند، و به این ترتیب حصاری محافظ از دوچرخه بین دو جنس ایجاد شده بود، و این تاثیر را در ذهن بهوجود میآورد که پسرها هر لحظه ممکن است فرار کنند.
دخترها نمیتوانستند کلاههای پاناماییشان را از سر بردارند چون زیاد از در مدرسه دور نشده بودند و نداشتن کلاه بر سر، توهینآمیز بود. تخلف از گذاشتن کلاه با حالتی مناسب بر روی سر، برای دخترهای کلاس چهارم و بالاتر نادیده گرفته میشد، البته تا وقتی که هیچکس کلاهش را کج روی سرش نمیگذاشت. قاعدهی معمول این بود که لبهی کلاه در پشت سر بالا و در جلوی سر پایین باشد، ولی گاهی تفاوتهای ظریفی نسبت به این قاعده دیده میشد. آن پنج دختر، که به خاطر پسرها خیلی نزدیک به هم ایستاده بودند، هرکدام کلاهشان را جور متفاوتی به سر گذاشته بودند ..."