درباره كتاب 'جاناتان استرنج و آقای نورل':
در 1806 انگلستان از سختیهای تحریم و جنگ ناپلئون بناپارت رنج میکشد و بیشتر مردمان باور دارند جادو در انگلستان دیگر از بین رفته است؛ تا وقتی آقای نورل از هارتفو ابی قدرتهای چشمگیر خودش را عیان میسازد و یک شبه تبدیل به سلبرتی میشود. از طرفی جادوگری دیگر در انگلستان ظهور میکند: جاناتان استرنج، جوانتر، خوشچهرهتر و با دل و جراتی بیشتر از آقای نورل. استرنج شاگرد آقای نورل میشود و هر دو دست در دست همدیگر به نبرد فرانسویان میروند. استرنج مشعوف غریبترین و وحشیترین جادوها میشود و در این میان رابطهی دوستانه و همکاریاش با نورل را فدا میکند ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"چندین سال پیش از این در شهر یورک، جامعهای از جادوگران فعال بود. آنها در سومین چهارشنبه هر ماه، به دیدار هم دیگر مینشستند و برای هم مقالاتی طولانی و ملالتبار در باب تاریخ جادو در انگلستان میخواندند.
جامعه از جادوگرانی جنتلمن شکل گرفته بود، یعنی بخواهیم بگوییم که اینان با جادوشان به هیچکسی هیچگونه آسیبی نرسانده بودند ... و اینکه بخواهیم بگوییم با جادوشان کوچکترین خوبی هم در حق کسی نکرده بودند! در حقیقت، اگر راستش را بخواهید، هیچکدام این جادوگران، هیچوقت کوچکترین افسونی را هم اجرا نکرده بودند، و حتی جادویی را عملی نساخته بودند که بتواند مثلا برگ درختی را بلرزاند، یا بخواهد ذرهای غبار را از مسیرش منحرف بسازد یا لاخ مویی را بر کله کسی تغییری داده باشد. هرچند اگر این احتیاط آنان را کنار بگذاریم، آنها از شهرتشان در نقش تعدادی از جنتلمنترین و هوشمندترین جادوگران در یورکشایر لذتی وافر میبردند ..."