درباره كتاب 'انجمن اخوت ناقصالعضوها':
"انجمن اخوت ناقصالعضوها" رمانی است متشکل از دو رمانک بههم پیوسته: "انجمن اخوت ناقصالعضوها" و "آخرین روزها"؛ هر دو داستان یک خط مشترک دارد: با تمام شدن اولی، دیگری آغاز میشود، و ما درون نوعی کالبد داستانی جدید قرار میگیریم؛ کالبدی که تمام و کمال آدم را به یاد همان کتابی میاندازد که تازه تمام کردهایم و از آن بیرون آمدهایم.
در داستان اول، آقای کلاین کارگاه مخفی پلیس با فرقهای به نام "ناقصالعضوها" مواجه میشود: این انجمن شبه مذهبی معتقد است که دست خطاکار بشر باید قطع شود تا بدینگونه انسان بتواند به معنویت برسد. اعضای این انجمن معتقدند که با قطع کردن اعضای بیشتر بدن میتوان به مقام بالاتر رسید. در داستان دوم، آقای کلاین از سوی رییس فرقهی دیگری که منشعب از فرقهی اول است و "پالها" نام دارد، دستور میگیرد که رییس فرقهی اول را بکشد. "پالها" در واقع شبیه به هم لباس میپوشند و موهایشان را زرد میکنند و همگیشان خود را پال مینامند. آنها یک دست بیشتر ندارند و خود را منشعب از فرقهی اول میدانند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"بعدها فهمید به چه دلیل به او تلفن کرده بودند، اما دیگر آنقدر دیر شده بود که کاری نمیتوانست انجام بدهد. آن لحظه، کل حرفهای آن دو مرد پشت تلفن در این خلاصه میشد که عکساش را در روزنامه دیدهاند، دربارهی عملیات نفوذی او و به اصطلاح رشادتاش خواندهاند، و این که چهطور در برابر با آن مرد ساطور بهدست - یا آنگونه که آنها خوش داشتند بگویند "آن جنتلمن ساطور بهدست" - خم به ابرو نیاورده و چیزی را لو نداده بود. میخواستند بدانند حقیقت داشت که خم به ابرو نیاورده؟ که فقط به او که ساطور قصابیاش را بالا و پایین آورده نگاه میکرده، که دستاش ناگهان داشته به چیزی جداشده و روبهموت تبدیل میشده؟
زحمت جوابدادن به آنها را به خودش نداد. فقط نشست و با دستی که برایش مانده بود گوشی تلفن را مقابل صورتاش گرفت و به تهبازوی قطعشدهاش نگاه کرد. به همان بخش انتهایی براق و نسبتا چینخوردهی گوشت که در کنارهها پوستهپوسته و ملتهب شده بود ..."