درباره كتاب 'جهان آخر':
"جهان آخر" رمانی است تاریخی بر زندگی ناسو اوید، شاعر ملی رم، سرایندهی دگردیسیها، فرهنگنامهی اساطیر؛ و با آن که دورانهای تاریخ را در هم جاری میکند و به این ترتیب نمونهای عالی از رئالیسم جادویی میسازد، شیوهای شرقی دارد و قصهی سفر شاگردی است به نام کوتا در طلب استادش اوید. این سفر دراز مرید در هزارتویی از واقعیت، خاطره و رویا، سرانجام به سیر و سلوک در جهاننگری مراد تبدیل میشود. و حال اگر کوتا در آخر جهان هم اوید را نیابد، در عمل و در پهنهی جهان با آموزههای او آشنا میشود و درمییابد: زایش و زوال، پیدایش و فروپاشی، ساختن و ویرانی ... قانون عام کیهان است و تداوم زمان در گرو چرخهی پدیدهها. در جهان هیچ چیز پایدار نیست مگر دگردیسی.
جهان آخر اسطورهایست زمینی شده، سیمای امروز ما در آینهی اسطوره. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"طوفانفوجی پرنده در آسمان شب بود، فوجی پرندهای سفید که همهمهکنان نزدیک میشد و ناگهان یال موجی سترگ بود که بر سر کشتی میریخت. طوفان، ضجه و شیون در تاریکی عمق عرشهی زیرین، و ترشی گندناک قی بود. سگی بود که در تلاطم آب وحشی شد و پاشنهی یک جاشو را به دندان کند. کف درجا روی زخم را گرفت. طوفان سفر به تومی بود.
هر چند کوتا در طول روز و در چندین گوشهی هر باره پرتتر کشتی کوشیده بود از درماندگی و نکبت خود به بیهوشی، یا دستکم خواب و رویا پناه ببرد، باز بر سر دریای اژه، و سپس دریای سیاه، خوابی به چشمانش راه نیافت. هر بار که خستگی و کوفتگی امیدی در دلش بیدار میکرد، موم در گوش میگذاشت، شالی آبی را روی چشمها میکشید، تکیه میداد و به شمردن نفسهای خود رو میآورد. اما خیزابی تازه از نو کشتی، او و تمامی جهان را بر سر کفهای نمکآلود به هوا میبرد، به درازی یک تپش قلب در لبهی پرتگاه نگاه میداشت، سپس جهان، کشتی و این رمق باخته را از نو به قعر شکاف امواج، و به بیداری و وحشت واپس میانداخت. هیچکس خوابش نمیبرد ..."