فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"گفتیم که بهزعم دریفوس، مسیح جهانِ تازهی مسیحیت را درمیاندازد و از جهان یهودی برمیگذرد. او به همین دلیل مسیح را خدا میخواند و تعالیمش را ذیل بازپیکربندی تحلیل میکند. اما این لقب نباید مفهوم خلق از هیچ را به ذهن متبادر کند. دریفوس بهتبع هایدگر معتقد است که مسیح در میدانی از امکانات دست به انتخاب زد، میدانی که آن را فرهنگ یهودی تعین بخشیده بود. بنابراین مسیح، جهان مسیحیت را در خلا و از هیچ خلق نکرد. دریفوس میگوید که شرط اول بازپیکربندی، وجود ورزههای پیشزمینهایِ یهودی است. او بر سبیل تثلیث مسیحی، این پیشزمینه را پدر میخواند. پیشزمینه همواره میدانی از امکانات را میگشاید که نمیتوان کاملا از آن فراتر رفت. دازاین همواره در این میدان قرار دارد و قادر به نفی تاموتمام پیشدادگی نیست. به همین دلیل دریفوس کار مسیح را در معنای دقیق کلمه بازپیکربندی میخواند، یعنی کشیدن پوست و گوشتی تازه بر استخوان یهودیت، تا آنجا که این پیکر تازه، بهنحوی تناقضآمیز هم وامدار این استخوانبندی است و هم از آن فراتر میرود ..."