فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"مدتها قبل از آنکه من به دنیا بیایم، مادرم در دهکدهای کوچک در قلب کوههای وسیع و زمخت بلوچستان، بزرگترین استان پاکستان، به دنیا آمد. تا چشم کار میکرد، کوههای خشک و بلند پوشیده از بوتههای وحشی و گلهای صورتیرنگ به چشم میخورد. طایفههای بسیاری که نزدیک به پنج هزار سال آنجا زندگی کرده بودند، از جمله طایفهی من، براهویی، این سرزمین را "خانه" مینامیدند. بلوچستان اگرچه اغلب خشک است، سرزمینی پهناور و رنگارنگ و عمدتا خالی از سکنه با ساخلی زیباست که دارای یکی از بزرگترین بندرهای طبیعی جهان است؛ از آن بندرهایی که در طول تاریخ محل توجه بسیاری از دولتها بوده است. آسمان آبی وسیعش، درهها و دهکدهها و شهرها را در آغوش گرفته است. مردمانش چوپان، کشاورز، خانهدار و کارآفرین محلی هستند. آنها به سنتهای خود و آبرو و غرورشان عمیقا متصلاند ..."