درباره كتاب 'آدمهای زندگی قبلی':
داستان بلند
زنی نشسته وسط میدان الکساندر پلاتز در آلمان و معلوم نیست به خاطر یادآوری گذشته گریه میکند یا اضطراب آینده. زنی تنها که تازه مهاجرت کرده و پی چند نفر آشنای قدیمی میگردد تا شاید به کمکشان بتواند زندگی تازهای برای خودش دستوپا کند. حتی شاید بتواند همسرش وحید را که چندین سال پیش آمده اینجا پیدا کند.
کتاب تفاوتی اساسی با رمانهای پیشین نویسنده دارد. قهرمان زن او اینبار از چیزی و جایی و کسی کنده و بالاخره خود را آزاد کرده و همچون پرندهای اهلی، که ناگهان اصالت باستانی خودش را به یاد آورده باشد، شروع به پر زدن کرده و رفته، دور میدان الکساندر پلاتز نشسته و دارد فکر میکند شاید آزادی همین باشد؛ زنی تنها باشی نشسته روی لبهی حوضی و پیش رویت آدمها، زن و مرد، بروند و بیایند و کسی اعتنایی بهات نکند. فضولی نکند، همدلی هم ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)