داستان/زندگینامه با این جملات آغاز میشود:
"بگذارید از آخر داستان شروع کنیم؛ مادرم که حدود صد سال از خدا عمر گرفته، مشغول تماشای فیلم زندگی نویسندهای است که از قضا خیلی خوب او را میشناسد. نویسنده را در خانهاش، در پاریس، میان انبوه کتابهای کتابخانهای میبینیم که دفتر کارش هم است. پنجره کتابخانه به حیاط مدرسه و هیاهوی بازی و زنگهای تفریح باز میشود. با دیدن ادامه فیلم متوجه میشویم که نویسنده حدود ربعی از قرن در مقام معلم مشغول به کار بوده و اگر آپارتمانی را انتخاب کرده که پنجرهاش به دو حیاط بازی مشرف است، به کارگر راهآهنی میماند که روزهای بازنشستگیاش را بالای ساختمان ایستگاه سوزنبانی سپری میکند. سپس نویسنده را در اسپانیا و ایتالیا میبینیم که در حال بحث و گفتوگو با مترجمان آثارش است، با دوستان ونیزیاش شوخی میکند، در بلندیهای ورکور تنها میان ارتفاعات مهآلود قدمزنان درباره کارش و زبان، سبک نویسندگی، ساختار کلیت نوشتههایش و شخصیتهای آثارش ... سخن میگوید. تصویر دفتر کار جدید که پنجرهاش اینبار به منظره باشکوه کوهستانی باز میشود. سکانسهای این بخش با مصاحبه از هنرمندانی که درباره آثار خود سخن میگویند و نویسنده آنها را ستایش میکند، یکی پس از دیگری پخش میشوند: دای سیجی فیلمساز و رماننویس، سامپه کاریکاتوریست، توماس فرسنِ خواننده، یورگ کرینبولِ نقاش ..."