درباره كتاب 'چین خوردگی در زمان (چین دادن زمان)':
بعد پنجم: مثل طول، عرض، ارتفاع و زمان، بعدی از دنیای ماست که اگر خوب بشناسیمش میتوانیم در فواصل طولانی مثل چند سال نوری "میانبر" بزنیم و در عرض چند دقیقه به هر جای دنیا که دلمان میخواهد برسیم.
الکساندر موری، پدر خانواده: دانشمند اخترفیزیکدان که در مورد بعد پنجم و "چین دادن زمان" تحقیق میکرد. یک سال است که گم شده.
کاترین موری، مادر خانواده: دانشمند میکروبشناس و زنی بسیار زیبا و مهربان که مطمئن است شوهرش زنده است.
مارگریت موری، دختر بزرگ خانواده: نوجوان، باهوش، بدعنق، تنها، کمی خشن و به اندازهی مادرش مطمئن است پدر خانواده زنده است.
چارلز والاس موری، پسر کوچک خانواده: کودک نابغه، همه خیال میکنند کر و لال است. احتمالا میتواند فکر دیگران را بخواند.
... در یک شب طوفانی و تاریک، سه پیرزن عجیب همراه با مارگریت، چارلز و دوستشان کالوین، راهی سفری دور و دراز بین سیارات دوردست میشوند تا پدر خانواده را پیدا کنند و از آن مهمتر تمام دنیا را نجات دهند!
داستان با این جملات آغاز میشود:
"شبی تاریک و توفانی بود.
در اتاق زیرشیروانی، مارگرت موری لحاف چهل تکهی کهنه را به خود پیچید و کنار تختخواب نشست، هراسان به درختانی که با نهیب و وزش شدید باد به هر سو کشیده میشدند، نگاه کرد. در پس درختان، ابرها با وزش باد دیوانهوار جابهجا میشدند و نور ماه لحظه به لحظه، از شکاف آن سایههای وهمانگیز بر زمین میریخت. خانه تکان خورد. مگ نیز پیچیده در لحاف بر خود لرزید.
او معمولا از هوا هراسی نداشت. با خود فکر کرد: ترسم از هوا نیست؛ هوا همهجا هست، روی همه چیز، همینطور روی من و روی سر مگ موری که کارها را غلط انجام میدهد.
مدرسه. کار مدرسهاش نیز همه غلط بود. در کلاس شاگرد آخر بود. آن روز یکی از دبیران با ناراحتی گفته بود: "مگ، من واقعا نمیفهمم، بچهای که چنان پدر و مادر دانشمندی دارد، چرا باید اینقدر ضعیف باشد؟ اگر تصمیم نگیری بیشتر کار کنی، سال آینده توی همین کلاس میمانی." ..."