درباره كتاب 'درخت زیبای من':
کتاب، داستان پسر کوچکی به نام زهزه است که با خانواده فقیرش در برزیل زندگی میکند. زهزه مثل همه بچههای دنیا شیطان، مهربان و خیالباف است. اما به دلیل فقیر بودن خانوادهاش مجبور است کار کند، زندگی سختی را بگذراند و بدرفتاری اطرافیانش را تحمل کند. برای همین هم هست که در خیالاش با درخت پرتغال حیاط پشتی خودشان دوست میشود و درددلهایش را با او در میان میگذارد.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"دست در دست، بیآن که عجله به خرج دهیم، در خیابان راه میرفتیم. توتوکا به من رسم زندگی را آموخت. و من خیلی خوشحال بودم. زیرا برادر بزرگترم دستم را گرفته بود و چیزها را به من یاد میداد. او در خارج از خانه چیزها را بمن یاد میداد. زیرا در خانه خودم به تنهایی با کشف مسائل تعلیم میگرفتم، و وقتی این کار را به تنهایی میکردم مرتکب اشتباه میشدم، و وقتی اشتباه میکردم همیشه در آخر کار ضربهای به لنبرهایم میزدند. ابتدا هیچکس مرا نمیزد، اما بعد به ماجرا پی بردند و وقتشان را صرف این میکردند که بگویند من شیطانم، طاعونم، گربه لعنتی هرزهام …"