درباره كتاب 'همسر ببر':
ناتالیا استفانوا، پزشکی است که در یکی از کشورهای حوزه بالکان زندگی میکند. او به دنبال یافتن راز مرگ پدربزرگش از مرز عبور میکند و در جستجوی علت مرگ پدربزرگ، خاطرات کودکیاش را از او و داستانهایی که برایش تعریف میکرده مرور میکند. داستان مردی که هیچگاه نمیمیرد و پدربزرگ در طول عمرش چندین بار با او ملاقات کرده، داستان ببری که از باغوحشی میگریزد و زنی کر و لال در روستای پدربزرگ با او دوست میشود و ... او در این سفر همهی آن قصههای عجیب و غریبی که پدربزرگ برایش حکایت میکرده را به همراه تاریخ پر از جنگ و خونریزی منطقه و کشورش مرور میکند. (برگرفته از توضیحات سایت آمازون درباره کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"در پیشترین خاطرهها، پدربزرگم مثل سنگ صافی، طاس است و مرا با خود به دیدن ببرها میبرد. کلاهش را بر سر میگذارد. بارانی بلندش را میپوشد، و من هم کفشهای ورنی براق و پیراهن مخملام را به تن دارم. پائیز است و من چهار ساله هستم. وجه مسلم این جریان؛ دستهای پدربزرگم، صدای ملایم هیس س س، واگن برقی، نموری دم صبح، و جمعیتی که از سربالایی تپه به سمت پارک حیوانات بالا میروند. و همیشه در جیببغل پدربزرگ؛ یک نسخه از "کتاب جنگل" با جلد طلایی و صفحههای قدیمی زردرنگ ..."